
با چرخ گردان تیره هوایی
دارد همیشه قصد جدایی
با چرخ گردان تیره هوایی
دارد همیشه قصد جدایی
هذا محمد قتلی تغمد
انا معود حمد الجفایی
هذا حبیبی هذا طبیبی
هذا ادیبی هذا دوایی
هذا مرادی هذا فؤادی
هذا عمادی هذا لوایی
پر کن سبویی بیگفت و گویی
باهای و هویی گر یار مایی
هان ای صفورا بشکن سبو را
مفکن عمو را در بینوایی
گر شد سبویی داریم جویی
در شهره کویی تو گر سقایی
این عیش باقی نبود گزافی
بی پر نپرد مرغ هوایی
بنمای جان را قولنجیان را
تنهاروی کن رسم همایی
از بهر حس شان جسم نجس شان
ز ایشان چه خیزد گند گدایی
زین رز برون بر گنده بغل را
پهلوی نعنع کن گندنایی
بسیار کوشی تا دل بپوشی
هر جزوت این جا بدهد گوایی
ننوشته خواند ناگفته داند
تو سخت رویی بس بیحیایی
چون نیست رختت چون نیست بختت
ز آن روی سختت ناید کیایی
جنس سگانی وغ وغ کنانی
میگرد در کو در خانه نایی
در خانه بلبل داریم صلصل
کز سگ نیاید زیبانوایی
نک بلبل حر نک بلبله پر
برخیز سنقر تا چند پایی
عمری چو نوحی یاری چو روحی
گاهی غدایی گاهی عشایی
نوشیست و مینوش وز گفت خاموش
وین طبل کم زن بس ای مرایی
یار نخواهم که بود بدخو و غمخوار و ترش چون لحد و گور مغان تنگ و دل افشار و ترش یار چو…
یغمابک ترکستان بر زنگ بزد لشکر در قلعه بیخویشی بگریز هلا زوتر تا کی ز شب زنگی بر عقل بود تنگی شاهنشه…
زهی باغ زهی باغ که بشکفت ز بالا زهی قدر و زهی بدر تبارک و تعالی زهی فر زهی نور زهی شر…
دل گردون خلل کند چو مه تو نهان شود چو رسد تیر غمزهات همه قدها کمان شود چو تو دلداریی کنی دو…
گر ساعتی ببری ز اندیشهها چه باشد غوطی خوری چو ماهی در بحر ما چه باشد ز اندیشهها نخسپی ز اصحاب کهف…
چهره شرمگین تو بستد شرمگان من شور تو کرد عاقبت فتنه و شر مکان من مه که نشانده تو است لابه کنان…
سبک بنواز ای مطرب ربایی بگردان زوتر ای ساقی شرابی که آورد آن پری رو رنگ دیگر ز چشمه زندگی جوشید آبی…
آن عشق جگرخواره کز خون شود او فربه ای بارخدا بر ما نرمش کن و رحمش ده روزی که نریزد خون رنجیش…