
باز درآمد ز راه فتنه برانگیز من
باز کمر بست سخت یار به استیز من
باز درآمد ز راه فتنه برانگیز من
باز کمر بست سخت یار به استیز من
مطبخ دل را نگار باز قباله گرفت
میشکند دیگ من کاسه و کفلیز من
خانه خرابی گرفت ز آنک قنق زفت بود
هیچ نگنجد فلک در در و دهلیز من
راه قنق را گرفت غیرت و گفتش مرو
جمله افق را گرفت ابر شکرریز من
سر کن ای بوالفضول ای ز کشاکش ملول
جاذبه خیزان او منگر در خیز من
منت او را که او منت و شکر آفرید
کز کف کفران گذشت مرکب شبدیز من
رست رخم از عبس کاسه ز ننگ عدس
آخر کاری بکرد اشک غم آمیز من
اصل همه باغها جان همه لاغها
چیست اگر زیرکی لاغ دلاویز من
ای خضر راستین گوهر دریاست این
از تو در این آستین همچو فراویز من
چونک مرا یار خواند دست سوی من فشاند
تیز فرس پیش راند خاطر سرتیز من
چند نهان میکنم شمس حق مغتنم
خواجگیی میکند خواجه تبریز من
ای نهاده بر سر زانو تو سر وز درون جان جمله باخبر پیش چشمت سرکش روپوش نیست آفرینها بر صفای آن بصر…
چونک کمند تو دلم را کشید یوسفم از چاه به صحرا دوید آنک چو یوسف به چهم درفکند باز به فریادم هم…
دلاراما چنین زیبا چرایی چنین چست و چنین رعنا چرایی گرفتم من که جانی و جهانی چنین جان و جهان آرا چرایی…
آن یار غریب من آمد به سوی خانه امروز تماشا کن اشکال غریبانه یاران وفا را بین اخوان صفا را بین در…
تا به کی ای شکر چو تن بیدل و جان فغان کنم چند ز برگ ریز غم زرد شوم خزان کنم از…
میان باغ گل سرخهای و هو دارد که بو کنید دهان مرا چه بو دارد به باغ خود همه مستند لیک نی…
مجلس خوش کن از آن دو پاره چوب عود را درسوز و بربط را بکوب این ننالد تا نکوبی بر رگش وان…
ز بامداد درآورد دلبرم جامی به ناشتاب چشانید خام را خامی نه بادهاش ز عصیر و نه جام او ز زجاج نه…