
باز ترش شدی مگر یار دگر گزیدهای
دست جفا گشادهای پای وفا کشیدهای
باز ترش شدی مگر یار دگر گزیدهای
دست جفا گشادهای پای وفا کشیدهای
دوش ز درد دل مها تا به سحر نخفتهام
ز آنک تو مکر دشمنان در حق من شنیدهای
ای دم آتشین من خیز توی گواه دل
ای شب دوش من بیا راست بگو چه دیدهای
آینهای خریدهای مینگری به روی خود
در پس پرده رفتهای پرده من دریدهای
عقل کجا که من کنون چاره کار خود کنم
عقل برفت یاوه شد تا تو به من رسیدهای
لعبت صورت مرا دوختهای به جادوی
سوزنهای بوالعجب در دل من خلیدهای
بر در و بام دل نگر جمله نشان پای توست
بر در و بام مردمان دوش چرا دویدهای
هر کی حدیث میکند بر لب او نظر کنم
از هوس دهان تو تا لب کی گزیدهای
تهمت دزد برنهم هر کی دهد نشان تو
کاین ز کجا گرفتهای وین ز کجا خریدهای
من دزد دیدم کو برد مال و متاع مردمان این دزد ما خود دزد را چون می بدزدد از میان خواهند از…
چو با ما یار ما امروز جفتست بگویم آنچ هرگز کس نگفتهست همه مستند این جا محرمانند میندیش از کسی غماز خفتهست…
در میان جان نشین کامروز جان دیگری کاین جهان خیره است در تو کز جهان دیگری خوش خرام ای سرو جان کامروز…
آمد آمد نگار پوشیده صنم خوش عذار پوشیده داد از گلستان حسن و جمال باغ را نوبهار پوشیده در زمین دل همه…
دل من دل من دل من بر تو رخ تو رخ تو رخ بافر تو صنما صنما اگر جان طلبی بدهم بدهم…
خورانمت می جان تا دگر تو غم نخوری چه جای غم که ز هر شادمان گرو ببری فرشتهای کنمت پاک با دو…
گر مایهٔ دهر جان فزا بود زیرا که در او پری ما بود مر پریان را ز حیرت او هر گوشه مقال…
چنان کاین دل از آن دلدار مستست ز خوف صاف ما آن یار مستست خمارش نشکنم الا به خونم از این شادی…