
باز بهار می کشد زندگی از بهار من
مجلس و بزم می نهد تا شکند خمار من
باز بهار می کشد زندگی از بهار من
مجلس و بزم می نهد تا شکند خمار من
من دل پردلان بدم قوت صابران بدم
برد هوای دلبری هم دل و هم قرار من
تند نمود عشق او تیز شدم ز تندیش
گفت برو ندیدهای تیزی ذوالفقار من
از قدم درشت او نرم شدهست گردنم
تا چه کشد دگر از او گردن نرمسار من
پخته نجوشد ای صنم جوش مده که پختهام
کز سر دیگ می رود تا به فلک بخار من
هین که بخار خون من باخبر است از غمت
تا نبرد به آسمان راز دل نزار من
روح گریخت پیش تو از تن همچو دوزخم
شرم بریخت پیش تو دیده شرمسار من
توی که بدرقه باشی گهی گهی رهزن توی که خرمن مایی و آفت خرمن هزار جامه بدوزی ز عشق و پاره کنی…
آن شاخ خشک است و سیههان ای صبا بر وی مزن ای زندگی باغها وی رنگ بخش مرد و زن هان ای…
ای بنده بازگرد به درگاه ما بیا بشنو ز آسمانها حی علی الصلا درهای گلستان ز پی تو گشادهایم در خارزار چند…
خواهیم یارا کامشب نخسپی حق خدا را کامشب نخسپی چون سرو و سوسن تا روز روشن خوبیم و زیبا کامشب نخسپی یار…
شرح دهم من که شب از چه سیهدل بود هر کی خورد خونِ خلق زشت و سیهدل شود چون جگر عاشقان میخورد…
ای خواجه نمیبینی این روز قیامت را ؟ این یوسف خوبی را، این خوش قد و قامت را ؟ ای شیخ نمیبینی؟…
دلی دارم که گرد غم نگردد میی دارم که هرگز کم نگردد دلی دارم که خوی عشق دارد که جز با عاشقان…
ای روی مه تو شاد خندان آن روی همیشه باد خندان آن ماه ز هیچ کس نزادهست ور زانک بزاد زاد خندان…