
بار دگر جانب یار آمدیم
خیره نگر سوی نگار آمدیم
بار دگر جانب یار آمدیم
خیره نگر سوی نگار آمدیم
بر سر و رو سجده کنان جمله راه
تا سر آن گنج چو مار آمدیم
نافهٔ آهو چو بزد بر دماغ
دامْ گرفتیم و شکار آمدیم
دامِ بشر لایق آن صید نیست
پس تو بگو ما به چه کار آمدیم
پارْ دل پاره رفوی تو دید
بر طمع دولت پار آمدیم
ای همه هستی مکن از ما کنار
زانک ز هستی به کنار آمدیم
همچو ستاره سوی شیطان کفر
نفط زنانیم و شرار آمدیم
همچو ابابیل سوی پیل گبر
سنگ زنانیم و دمار آمدیم
باز چو بینیم رخ عاشقان
با طبق سیم نثار آمدیم
قرین مه دو مریخند و آن دو چشمت ای دلکش بدان هاروت و ماروتت لجوجان را به بابل کش سلیمانا بدان خاتم…
شکنی شیشه مردم گرو از من گیری همه شب عهد کنی روز شکستن گیری شیری و شیرشکن کینه ز خرگوش مکش قادری…
خواهم که کفک خونین از دیگ جان برآرم گفتار دو جهان را از یک دهان برآرم از خود برآمدم من در عشق…
به جان پاک تو ای معدن سخا و وفا که صبر نیست مرا بیتو ای عزیز بیا چه جای صبر که گر…
دل گردون خلل کند چو مه تو نهان شود چو رسد تیر غمزهات همه قدها کمان شود چو تو دلداریی کنی دو…
بازم صنما چه میفریبی تو بازم به دغا چه میفریبی تو هر لحظه بخوانیم کریمانه ای دوست مرا چه میفریبی تو عمری…
روحیست بینشان و ما غرقه در نشانش روحیست بیمکان و سر تا قدم مکانش خواهی که تا بیابی یک لحظهای مجویش خواهی…
ای چشم و چراغ شهریاری والله به خدا که آن تو داری شمعی که در آسمان نگنجد از گوشه سینهای برآری خورشید…