
باده بده ساقیا عشوه و بادم مده
وز غم فردا و دی هیچ به یادم مده
باده بده ساقیا عشوه و بادم مده
وز غم فردا و دی هیچ به یادم مده
باده از آن خم مِه پر کن و پیشم بنه
گر نگشایم گره هیچ گشادم مده
چون گذرد می ز سر گویم ای خوش پسر
باده نخواهم دگر مست فتادم مده
چاکر خنده توام کشته زنده توام
گر نه که بنده توام باده شادم مده
فتنه به شهر توام کشته قهر توام
گر نه که بهر توام هیچ مرادم مده
صدقه از آن لعل کان بخش بر این پرزیان
ور ز برای تو جان صدقه ندادم مده
از سر کین درگذر بوسه ده ای لب شکر
بر سر هر خاک سر گر ننهادم مده
هر که دوم بار زاد عشق بدو داد داد
صد ره از صدق و داد گر بنزادم مده
شمس حق نیک نام شد تبریزت مقام
گر نشکستم تمام هیچ تو دادم مده
چون عزم سفر کردی فی لطف امان الله پیروز تو واگردی فی لطف امان الله ای شادکن دلها اندر همه منزلها در…
مطرب مهتاب رو آنچ شنیدی بگو ما همگان محرمیم آنچ بدیدی بگو ای شه و سلطان ما ای طربستان ما در حرم…
ای خیره نظر در جو پیش آ و بخور آبی بیهوده چه میگردی بر آب چو دولابی صحراست پر از شکر دریاست…
دی سحری بر گذری گفت مرا یار شیفته و بیخبری چند از این کار چهره من رشک گل و دیده خود را…
بی جا شو در وحدت در عین فنا جا کن هر سر که دوی دارد در گردن ترسا کن اندر قفس هستی…
یار خود را خواب دیدم ای برادر دوش من بر کنار چشمه خفته در میان نسترن حلقه کرده دست بسته حوریان بر…
می گزید او آستین را شرمگین در آمدن بر سر کویی که پوشد جانها حله بدن آن طرف رندان همه شب جامهها…
از یکی آتش برآوردم تو را در دگر آتش بگستردم تو را از دل من زادهای همچون سخن چون سخن آخر فروخوردم…