
ای هوس عشق تو کرده جهان را زبون
خیرهٔ عشقت چو من، این فلکِ سرنگون
ای هوس عشق تو کرده جهان را زبون
خیرهٔ عشقت چو من، این فلکِ سرنگون
میدر و میدوز تو، میبر و میسوز تو
خون کن و میشوی تو، خون دلم را به خون
چونک ز تو خاستهست، هر کژ تو راست است
لیک بتا راست گو، نیست مقام جنون؟
دوش خیال نگار، بعدِ بسی انتظار
آمد و من در خمار، یا رب چون بود چون
خواست که پر واکُند، روی به صحرا کند
باز مرا میفریفت از سخن پرفسون
گفتم: “والله که نی، هیچ مساز این بنا
گر عجمی “رفت، نیست” ور عربی “لایکون”
در دل شب آمدی، نیک عجب آمدی
چون برِ ما آمدی نیست رهایی کنون
مرحبا ای پرده تو آن پردهای کز جهان جان نشان آوردهای برگذر از گوش و بر جانها بزن ز آنک جان این…
بر منبرست این دم مذکر مذکر چون چشمه روانه مطهر مطهر بر منبری بلندی دانای هوشمندی بر پای منبر او مکرر مکرر…
آن دلبر عیار جگرخواره ما کو آن خسرو شیرین شکرپاره ما کو بیصورت او مجلس ما را نمکی نیست آن پرنمک و…
اِی یوسفِ خوشنام ما، خوش میروی بر بامِ ما ای دَرشکسته جامِ ما، ای بردَریده دامِ ما، ای نورِ ما، ای سورِ…
یکی لحظه از او دوری نباید کز آن دوری خرابیها فزاید تو میگویی که بازآیم چه باشد تو بازآیی اگر دل در…
ز آفتاب سعادت مرا شراباتست که ذرههای تنم حلقه خراباتست صلای چهره خورشید ما که فردوسست صلای سایه زلفین او که جناتست…
رفتم به سوی مصر و خریدم شکری را خود فاش بگو یوسف زرّین کمری را در شهر که دیدهست چنین شهره بتی…
ورا خواهم دگر یاری نخواهم چو گل را یافتم خاری نخواهم تو را گر غیر او یار دگر هست برو آن جا…