
ای هوس عشق تو کرده جهان را زبون
خیرهٔ عشقت چو من، این فلکِ سرنگون
ای هوس عشق تو کرده جهان را زبون
خیرهٔ عشقت چو من، این فلکِ سرنگون
میدر و میدوز تو، میبر و میسوز تو
خون کن و میشوی تو، خون دلم را به خون
چونک ز تو خاستهست، هر کژ تو راست است
لیک بتا راست گو، نیست مقام جنون؟
دوش خیال نگار، بعدِ بسی انتظار
آمد و من در خمار، یا رب چون بود چون
خواست که پر واکُند، روی به صحرا کند
باز مرا میفریفت از سخن پرفسون
گفتم: “والله که نی، هیچ مساز این بنا
گر عجمی “رفت، نیست” ور عربی “لایکون”
در دل شب آمدی، نیک عجب آمدی
چون برِ ما آمدی نیست رهایی کنون
تیغ را گر تو چو خورشید دمی رنده زنی بر سر و سبلت این خنده زنان خنده زنی ژنده پوشیدی و جامه…
ای ساقی و دستگیر مستان دل را ز وفای مست مستان ای ساقی تشنگان مخمور بس تشنه شدند می پرستان از دست…
رحم بر یار کی کند هم یار آه بیمار کی شنود بیمار اشکهای بهار مشفق کو تا ز گل پر کنند دامن…
ما دو سه رند عشرتی جمع شدیم این طرف چون شتران رو به رو پوز نهاده در علف از چپ و راست…
رفتم به کوی خواجه و گفتم که خواجه کو گفتند خواجه عاشق و مست است و کو به کو گفتم فریضه دارم…
ز یکی پسته دهانی صنمی بسته دهانم چو برویید نباتش چو شکر بست زبانم همه خوبی قمر او همه شادی است مگر…
کی باشد کاین قفس چمن گردد و اندرخور گام و کام من گردد این زهر کشنده انگبین بخشد وین خار خلنده یاسمن…
دلدار من در باغ دی میگشت و میگفت ای چمن صد حور خوش داری ولی بنگر یکی داری چو من گفتم صلای…