
ای هفت دریا گوهر عطا کن
وین مسها را پرکیمیا کن
ای هفت دریا گوهر عطا کن
وین مسها را پرکیمیا کن
ای شمع مستان وی سرو بستان
تا کی ز دستان آخر وفا کن
بگریست بر ما هر سنگ خارا
این درد ما را جانا دوا کن
ای خشم کرده دیدار برده
این ماجرا را یک دم رها کن
احسان و مردی بسیار کردی
آن مردمی را اکنون دو تا کن
ای خوب مذهب ای ماه و کوکب
در ظلمت شب چون مه سخا کن
درد قدیمی رنج سقیمی
گرد یتیمی از ما جدا کن
گر در نعیمم در زر و سیمم
بیتو یتیمم درمان ما کن
من لب ببستم در غم نشستم
بگشای دستم قصد لقا کن
تا که درآمد به باغ چهره گلنار تو اه که چه سوز افکند در دل گل نار تو دود دل لالهها ز…
آه خجسته ساعتی که صنما به من رسی پاک و لطیف همچو جان صبحدمی به تن رسی آن سر زلف سرکشت گفته…
ای شاهد سیمین ذقن درده شرابی همچو زر تا سینهها روشن شود افزون شود نور نظر کوری هشیاران ده آن جام سلطانی…
هم بهدرد این درد را درمان کنم هم بهصبر این کار را آسان کنم یا برآرم پای جان زین آب و گِل…
یا رب این بوی که امروز به ما میآید ز سراپرده اسرار خدا میآید بوستان را کرمش خلعت نو میپوشد خستگان را…
مطربِ عاشقان بجنبان تار بزن آتش به مؤمن و کفار مصلحت نیست عشق را خمشی پرده از روی مصلحت بردار تا بنگریست…
ای آنک پیش حسنت حوری قدم دو آید در خانه خیالت شاید که غم درآید ای آنک هر وجودی ز آغاز از…
هر دم سلام آرد کاین نامه از فلانست گویی سلام و کاغذ در شهر ما گرانست زین مرگ هیچ کوسه ارزان نبرد…