
ای محو راه گشته از محو هم سفر کن
چشمی ز دل برآور در عین دل نظر کن
ای محو راه گشته از محو هم سفر کن
چشمی ز دل برآور در عین دل نظر کن
دل آینه است چینی با دل چو همنشینی
صد تیغ اگر ببینی هم دیده را سپر کن
دانم که برشکستی تو محو دل شدستی
در عین نیست هستی یک حمله دگر کن
تا بشکنی شکاری پهلوی چشمه ساری
ای شیر بیشه دل چنگال در جگر کن
چون شد گرو گلیمی بهر در یتیمی
با فتنه عظیمی تو دست در کمر کن
ماییم ذره ذره در آفتاب غره
از ذره خاک بستان در دیده قمر کن
از ما نماند برجا جان از جنون و سودا
ای پادشاه بینا ما را ز خود خبر کن
در عالم منقش ای عشق همچو آتش
هر نقش را به خود کش وز خویش جانور کن
ای شاه هر چه مردند رندان سلام کردند
مستند و می نخوردند آن سو یکی گذر کن
سیمرغ قاف خیزد در عشق شمس تبریز
آن پر هست برکن وز عشق بال و پر کن
عجب آن دلبر زیبا کجا شد عجب آن سرو خوش بالا کجا شد میان ما چو شمعی نور میداد کجا شد ای…
دلاراما چنین زیبا چرایی چنین چست و چنین رعنا چرایی گرفتم من که جانی و جهانی چنین جان و جهان آرا چرایی…
بوی دلدار ما نمیآید طوطی این جا شکر نمیخاید هر مقامی که رنگ آن گل نیست بلبل جانها بنسراید خوش برآییم دوست…
باز آمدم، باز آمدم، از پیش آن یار آمدم در من نگر، در من نگر، بهر تو غمخوار آمدم شاد آمدم، شاد…
ای یار شگرف در همه کار عیاره و عاشق تو عیار تو روز قیامتی که از تو زیر و زبرست شهر و…
مطربا نرمک بزن تا روح بازآید به تن چون زنی بر نام شمس الدین تبریزی بزن نام شمس الدین به گوشت بهتر…
تاخت رخ آفتاب گشت جهان مست وار بر مثل ذرهها رقص کنان پیش یار شاه نشسته به تخت عشق گرو کرده رخت…
من اگر دست زنانم نه من از دستْ زنانم نه از اینم نه از آنم من از آن شهر کلانم نه پی…