
ای قاعده مستان در همدگر افتادن
استیزه گری کردن در شور و شر افتادن
ای قاعده مستان در همدگر افتادن
استیزه گری کردن در شور و شر افتادن
عاشق بتر از مست است عاشق هم از آن دست است
گویم که چه باشد عشق در کان زر افتادن
زر خود چه بود عاشق سلطان سلاطین است
ایمن شدن از مردن وز تاج سر افتادن
درویش به دلق اندر و اندر بغلش گوهر
او ننگ چرا دارد از در به در افتادن
مست آمد دوش آن مه افکنده کمر در ره
آگه نبد از مستی او از کمر افتادن
گفتم که دلا برجه می بر کف جان برنه
کافتاد چنین وقتی وقت است درافتادن
با بلبل بستانی همدست شدن دستی
با طوطی روحانی اندر شکر افتادن
من بیدل و دل داده در راه تو افتاده
والله که نمیدانم جای دگر افتادن
گر جام تو بشکستم مستم صنما مستم
مستم مهل از دستم و اندر خطر افتادن
این قاعده نوزاد است وین رسم نو افتادهست
شیشه شکنی کردن در شیشه گر افتادن
در هوایت بیقرارم روز و شب سر ز پایت برندارم روز و شب روز و شب را همچو خود مجنون کنم روز…
عشرتی هست در این گوشه غنیمت دارید دولتی هست حریفان سر دولت خارید چو شکر یک دل و آغشته این شیر شوید…
مه دی رفت و بهمن هم بیا که نوبهار آمد زمین سرسبز و خرم شد زمان لاله زار آمد درختان بین که…
آتش افکند در جهان جمشید از پس چار پرده چون خورشید خنک او را که شد برهنه ز بود وای آن را…
امروز مها خویش ز بیگانه ندانیم مستیم بدان حد که ره خانه ندانیم در عشق تو از عاقله عقل برستیم جز حالت…
چو صبحدم خندیدی در بلا بندیدی چو صیقلی غمها را ز آینه رندیدی چه جامهها دردادی چه خرقهها دزدیدی چه گوشها بگرفتی…
چو مرا ز عشق کهنه صنما به یاد دادی دل همچو آتشم را به هزار باد دادی چو ز هجر تو به…
ای شاه تو ترکی عجمی وار چرایی تو جان و جهانی تو و بیمار چرایی گلزار چو رنگ از صدقات تو ببردند…