
ای عربده کرده دوش با من
می خورده و کرده جوش با من
ای عربده کرده دوش با من
می خورده و کرده جوش با من
ای جان به حق وصال دوشین
در خشم چنین مکوش با من
گر با تو ز من بدی بگفتید
با بنده بگو مپوش با من
میگفت چشم شوخش با طره سیاهش من دم دهم فلان را تو درربا کلاهش یعقوب را بگویم یوسف به قعر چاهست چون…
اگر بگذشت روز ای جان به شب مهمان مستان شو بر خویشان و بیخویشان شبی تا روز مهمان شو مرو ای یوسف…
با همگان فضولکی چون که به ما ملولکی رو که بدین عاشقی سخت عظیم گولکی ای تو فضول در هوا ای تو…
مرا گویی که چونی تو لطیف و لمتر و تازه مثال حسن و احسانت برون از حد و اندازه خوش آن باشد…
عشوه دشمن بخوردی عاقبت سوی هجران عزم کردی عاقبت بازگردی زان خسان زن صفت سوی این مردان چو مردی عاقبت سیر گردی…
ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما افتاده در غرقابهای تا خود که داند آشنا گر سیلِ عالم پر شود، هر…
از قصه حال ما نپرسی وز کشتن عاشقان نترسی ای گوهر عشق از چه بحری وی آتش عشق از چه درسی آنجا…
تو ز هر ذره وجودت بشنو ناله و زاری تو یکی شهر بزرگی نه یکی بلکه هزاری همه اجزات خموشند ز تو…