
ای عاشقان ای عاشقان پیمانه را گم کردهام
زان می که در پیمانهها اندرنگنجد خوردهام
مستم ز خمر من لدن رو محتسب را غمز کن
مر محتسب را و تو را هم چاشنی آوردهام
ای پادشاه صادقان چون من منافق دیدهای
با زندگانت زندهام با مردگانت مردهام
با دلبران و گلرخان چون گلبنان بشکفتهام
با منکران دی صفت همچون خزان افسردهام
ای نان طلب در من نگر والله که مستم بیخبر
من گرد خنبی گشتهام من شیرهای افشردهام
مستم ولی از روی او غرقم ولی در جوی او
از قند و از گلزار او چون گلشکر پروردهام
روزی که عکس روی او بر روی زرد من فتد
ماهی شوم رومی رخی گر زنگی نوبردهام
در جام می آویختم اندیشه را خون ریختم
با یار خود آمیختم زیرا درون پردهام
آویختم اندیشه را کاندیشه هشیاری کند
ز اندیشه بیزاری کنم ز اندیشهها پژمردهام
دوران کنون دوران من گردون کنون حیران من
در لامکان سیران من فرمان ز قان آوردهام
در جسم من جانی دگر در جان من قانی دگر
با آن من آنی دگر زیرا به آن پی بردهام
گر گویدم بیگاه شد رو رو که وقت راه شد
گویم که این با زنده گو من جان به حق بسپردهام
خامش که بلبل باز را گفتا چه خامش کردهای
گفتا خموشی را مبین در صید شه صدمردهام
مولانا
معنی شعر
صادقان و صداقت کلید واژه عرفان است بر عکس نفاق است که از منافع انسان ناشی میشود و از اندیشه او میآید نفاق اصلی نفاق با خود است نه با دیگران
بیگانگی از خود که در قرنهای اخیر بعد از روسو مورد نظر فیلسوفان قرار گرفته است با رویکردهای متفاوت
در حقیقت و بنظر جلال دین ما، انسان باید با دیگران نفاق داشته باشد با غیر عاشقان نمی شود مثل عاشقان رفتار کرد
با کسی که سخت است نمی توان نرمی کرد مانند درخت که از زمستان روی گردان است و خود را به خواب میزند ولی بر عکس با بهار میگوید و میخندد
انسان با اندیشه خود است که حالات گوناگون بخود میگیرد یک روز غمگین است و یک روز شاد یک روز مغرور و یک روز افسرده یک روز از دیدن روددها متعجب و حیرت زده
و به اندازه حالت خود نیازمند می است پس نیازمند پیمانه و اندازه نیز هست
همه عبادت و تقوی او هم از روی ترس است و محافظ کاری
اگر خوب بخود نگاه کنیم میبینیم که همه کارهای ما از روی محافظه کاری است نه از روی صداقت
عرفان ما همان رسیدن به صداقت ماست که بی حد و مرز است
حتی دانشمندان ما نیز نمی توانند ادعای صداقت کنند زیرا هر یک با یک مدل ریاضی میخواهمند دنیا را توضیح بدهند ولی همواره دنیا آنها را حیران میکند
اگر به زبان خاموشی که جلال دین با آن میاندیشد و میبیند پی ببریم برابر صد انسان معنیهای نو شکار میکنیم زبان صادقان خاموشی است که هزار سخن با خود دارد
و هزار مستی دارد و سیری ئا پذیر است بر عکس زبان اندیشه که همیشه نگران کارها و محاسبات خود است.
ای عاشقان ای عاشقان پیمانه راگم کرده ام
زان می که درپیمانه ها اندرنگنجد خورده ام
مولوی در یکی از اشعارش می گوید زبان عاشقان را، عاشقان دانند….
بنابراین در این بیت، خطاب به سایر عارفان و عاشقان الهی می گوید که پیمانه وجودی من از میِ انوار بیکران رخ و جمال الهی پر و لبریز و سرریز شده است ، بطوریکه درتجلی نور خدا گمگشته است و خودم را نمی بینم(مرتبه عرفان).
رسدآدمی بجائی که جزخدا نبیند……..
ونوع میِ خودرا به گونه ای بیان می کندکه دل و جانش به اندازه ظرفیت وجودی خود از رؤیت جمال حق ، سرمست و مالامال از ذوق و وجد شده است ولذاچنان مئی،عظیم است و در هیچ پیمانه ای نگنجد وازبیکران تابیکران می باشد.
تجلیگه خودکردخداسینه مارا…….
بحر را گر بریزی درکوزه ای
چندگنجد قسمت یکروزه ای