
اجزای مرا چشمت اصحاب نظر کرده
باد تو درختم را در رقص درآورده
یاد تو دهانم را پرشهد و شکر کرده
دانی که درخت من در رقص چرا آید
ای شاخ و درختم را پربرگ و ثمر کرده
از برگ نمینازد وز میوه نمییازد
ای صبر درختم را تو زیر و زبر کرده
آن بنده آواره بازآمد و بازآمد چون شمع به پیش تو در سوز و گداز آمد چون عبهر و قند ای جان…
شدهام سپند حسنت وطنم میان آتش چو ز تیر تست بنده بکشد کمان آتش چو بسوخت جان عاشق ز حبیب سر برآرد…
من پاکباز عشقم تخم غرض نکارم پشت و پناه فقرم پشت طمع نخارم نی بند خلق باشم نی از کسی تراشم مرغ…
آمد بهارِ جانها ای شاخِ تَر به رقص آ چون یوسف اندر آمد، مصر و شکر به رقص آ ای شاهِ عشقپرور،…
آن ره که بیامدم کدامست تا بازروم که کار خامست یک لحظه ز کوی یار دوری در مذهب عاشقان حرامست اندر همه…
دل من رای تو دارد سر سودای تو دارد رخ فرسوده زردم غم صفرای تو دارد سر من مست جمالت دل من…
هوسی است در سر من که سر بشر ندارم من از این هوس چنانم که ز خود خبر ندارم دو هزار ملک…
روان شد اشک یاقوتی ز راه دیدگان اینک ز عشق بینشان آمد نشان بینشان اینک ببین در رنگ معشوقان نگر در رنگ…