
اجزای مرا چشمت اصحاب نظر کرده
باد تو درختم را در رقص درآورده
یاد تو دهانم را پرشهد و شکر کرده
دانی که درخت من در رقص چرا آید
ای شاخ و درختم را پربرگ و ثمر کرده
از برگ نمینازد وز میوه نمییازد
ای صبر درختم را تو زیر و زبر کرده
من خفته وشم اما بس آگه و بیدارم هر چند که بیهوشم در کار تو هشیارم با شیره فشارانت اندر چرش عشقم…
صبح چو آفتاب زد رایت روشناییی لعل و عقیق میکند در دل کان گداییی گر ز فلک نهان بود در ظلمات کان…
با این همه مهر و مهربانی دل میدهدت که خشم رانی وین جمله شیشه خانهها را درهم شکنی به لن ترانی در…
چو در دل پای بنهادی بشد از دست اندیشه میان بگشاد اسرار و میان بربست اندیشه به پیش جان درآمد دل که…
گر یکی شاخی شکستم من ز گلزاری چه شد ور ز سرمستی کشیدم زلف دلداری چه شد گر بزد ناداشت زخمی از…
به گوشهای بروم گوش آن قدح گیرم که عاشق قدح و درد و خصم تدبیرم خوش است گوشه و یا گوشه گشتهای…
روز ار دو هزار بار میآیی هر بار چو جان به کار میآیی از بهر حیات و زنده کردن تو در عالم…
گر ز تو بوسه ای خرد صد مه و مهر و مشتری تا نفروشی ای صنم کز مه و مهر خوشتری ور…