ای روز مبارک و خجسته
ما جمع و تو در میان نشسته
ای همنفس همیشه پیش آ
تا زنده شود دمی شکسته
پیغام دل است این دو سه حرف
بشنو سخن شکسته بسته
یک بار بگو که بنده من
کزاد شوم ز رنج و رسته
آن دست ز روی خویش برگیر
تا گل چینیم دسته دسته
یک بار دگر شکرفشان کن
طوطی نگر از قفس برسته
مولانا
مرا گویی چه سانی من چه دانم کدامی وز کیانی من چه دانم مرا گویی چنین سرمست و مخمور ز چه رطل…
مولانا
روزن دل! آه چه خوش روزنی یا تو مگر روزن یار منی عمرک یا نخلة هل تأذنی نحو جنی غصنک کی نجتنی…
مولانا
آمد خیال آن رخ چون گلستان تو و آورد قصه‌های شکر از لبان تو گفتم بدو چه باخبری از ضمیر جان جان…
مولانا
درآمد در میان شهر آدم زفت سیلابی فنا شد چرخ و گردان شد ز نور پاک دولابی نبود آن شهر جز سودا…
مولانا
اگر زهر است اگر شکر چه شیرین است بی‌خویشی کله جویی نیابی سر چه شیرین است بی‌خویشی چو افتادی تو در دامش…
مولانا
من رسیدم به لب جوی وفا دیدم آن جا صنمی روح فزا سپه او همه خورشید‌پرست همچو خورشید همه بی‌سر و پا…
مولانا
پرده دل می‌زند زهره هم از بامداد مژده که آن بوطرب داد طرب‌ها بداد بحر کرم کرد جوش پنبه برون کن ز…
مولانا
دزدید جمله رخت ما لولی و لولی زاده‌ای در هیچ مسجد مکر او نگذاشته سجاده‌ای خرقه فلک ده شاخ از او برج…
نتیش | هوش مصنوعی مجله اینترنتی