
ای دل به ادب بنشین برخیز ز بدخویی
زیرا به ادب یابی آن چیز که میگویی
ای دل به ادب بنشین برخیز ز بدخویی
زیرا به ادب یابی آن چیز که میگویی
حاشا که چنان سودا یابند بدین صفرا
هیهات چنان رویی یابند به بیرویی
در عین نظر بنشین چون مردمک دیده
در خویش بجو ای دل آن چیز که میجویی
بگریز ز همسایه گر سایه نمیخواهی
در خود منگر زیرا در دیده خود مویی
گر غرقه دریایی این خاک چه پیمایی
ور بر لب دریایی چون روی نمیشویی
سر فروکن به سحر کز سر بازار نظر طبله کالبد آوردهام آخر بنگر بر سر کوی تو پرطبله من بین و بخر…
درد ما را در جهان درمان مبادا بیشما مرگ بادا بیشما و جان مبادا بیشما سینههای عاشقان جز از شما روشن مباد…
من سرخوش و تو دلخوش غم بیدل و بیسر به دل میده و بر میخور از دلبر و دل بر به عالم…
کار تو داری صنما قدر تو باری صنما ما همه پابسته تو شیر شکاری صنما دلبر بیکینه ما شمع دل سینه ما…
اگر درآید ناگه صنم زهی اقبال چو در بتان زند آتش بتم زهی اقبال چنانک دی ز جمالش هزار توبه شکست اگر…
ای بر سر هر سنگی از لعل لبت نوری وز شورش زلف تو در هر طرفی سوری در حسن بهشت تو در…
اندرآ ای اصل اصل شادمانی شاد باش اندرآ ای آب آب زندگانی شاد باش گرت بیند زندگانی تا ابد باقی شود ورت…
قضا آمد شنو طبل نفیرش نفیرش تلختر یا زخم تیرش چو دایه این جهان پستان سیه کرد گلوگیر آمدت چون شهد شیرش…