
ای جان و جهان آخر از روی نکوکاری
یک دم چه زیان دارد گر روی به ما آری
ای جان و جهان آخر از روی نکوکاری
یک دم چه زیان دارد گر روی به ما آری
ای روی تو چون آتش وی بوی تو چون گل خَوش
یا رب که چه رو داری یا رب که چه بو داری
در پیش دو چشم من پیوسته خیال تو
خوش خواب که میبینم در حالت بیداری
دل را چو خیال تو بنوازد مسکین دل
در پوست نمیگنجد از لذت دلداری
قرص قمرت گویم نور بصرت گویم
جان دگرت گویم یا صحت بیماری
از شرم تو شاخ گل سر پیش درافکنده
وز زاری من بلبل وامانده شد از زاری
از جمله ببر زیرا آن جا که توی و او
تو نیز نمیگنجی جز او که دهد یاری
اندر شکم ماهی دم با کی زند یونس
جز او کی بود مونس در نیم شب تاری
در چشمه سوزن تو خواهی که رود اشتر
ای بسته تو بر اشتر شش تنگ به سرباری
با این همه ای دیده نومید مباش از وی
چون ابر بهاری کن در عشق گهرباری
مررت بدر فی هواه بحار راوه بدر و فی الدلال و حاروا و شاهدت ماء شابه الروح فی الصفا و یعشق ذاک…
کسی کو را بود خلق خدایی ازو یابند جانهای بقایی به روزی پنج نوبت بر در او همی کوبند کوس کبریایی اگر…
چند روی بیخبر آخر بنگر به بام بام چه باشد بگو بر فلک سبزفام تا قمری همچو جان جلوه شود ناگهان صد…
گویم سخن شکرنباتت یا قصه چشمه حیاتت رخ بر رخ من نهی بگویم کز بهر چه شاه کرد ماتت در خرمنت آتشی…
باز در اسرار روم جانب آن یار روم نعره بلبل شنوم در گل و گلزار روم تا کی از این شرم و…
بده یک جام ای پیر خرابات مگو فردا که فی التأخیر آفات به جای باده درده خون فرعون که آمد موسی جانم…
عشق اکنون مهربانی میکند جان جان امروز جانی میکند در شعاع آفتاب معرفت ذره ذره غیب دانی میکند کیمیای کیمیاسازست عشق خاک…
ببرد خواب مرا عشق و عشق خواب برد که عشق جان و خرد را به نیم جو نخرد که عشق شیر سیاهست…