
ای از تو من برسته ای هم توام بخورده
هم در تو میگدازم چون از توام فسرده
ای از تو من برسته ای هم توام بخورده
هم در تو میگدازم چون از توام فسرده
گه در کفم فشاری گه زیر پا به هر غم
زیرا که مینگردد انگور نافشرده
چون نور آفتابی بر خاک ما فکندی
و آن گاه اندک اندک باز آن طرف ببرده
از روزن تن خود چون نور بازگردیم
در قرص آفتابی پاک از گناه و خرده
آن کس که قرص بیند گوید که گشت زنده
و آن کو به روزن آید گوید فلان بمرده
در جام رنج و شادی پوشیده اصل ما را
در مغز اصل صافیم باقی بمانده درده
ای اصل اصل دلها ای شمس حق تبریز
ای صد جگر کبابت تا چیست قدر گرده
ایه یا اهل الفرادیس اقرؤا منشورنا و ادهشوا من خمرنا و استسمعوا ناقورنا حورکم تصفر عشقا تنحنی من ناره لو رات فی…
مقام ناز نداری برو تو ناز مکن چو میوه پخته نگشت از درخت بازمکن به پیش قبله حق همچو بت میا منشین…
قلم از عشق بشکند چو نویسد نشان تو خردم راه گم کند ز فراق گران تو کی بود همنشین تو کی بیابد…
به باغ و چشمه حیوان چرا این چشم نگشایی چرا بیگانهای از ما چو تو در اصل از مایی تو طوطی زادهای…
بده آن باده دوشین که من از نوش تو مستم بده ای حاتم عالم قدح زفت به دستم ز من ای ساقی…
یک غزل آغاز کن بر صفت حاضران ای رخ تو همچو شمع، خیز درآ در میان نور ده آن شمع را روح…
ای شاه مسلمانان وی جان مسلمانی پنهان شده و افکنده در شهر پریشانی ای آتش در آتش هم میکش و هم میکش…
صد دل و صد جان بدمی دادمی وز جهت دادن جان شادمی ور تن من خاک بدی این نفس جمله گل و…