
ای آنک به دلها ز حسد خار خلیدی
اینها همه کردی و در آن گور خزیدی
ای آنک به دلها ز حسد خار خلیدی
اینها همه کردی و در آن گور خزیدی
تلخی دهد امروز تو را در دل و در کام
آن زهرگیاهی که در این دشت چریدی
آن آهن تو نرم شد امروز ببینی
که قفل دری یا جهت قفل کلیدی
طوق ملکی این دم اگر گوهر پاکی
رد فلکی این دم اگر جان پلیدی
با جمله روانها به تک روح روانی
سلطان جهادی اگر از نفس جهیدی
با خالق آرام تو آرام گرفتی
وز دیو رمیده تو به هنگام رهیدی
امروز تو را بازخرد از غمش آن نور
کو را چو دل و جان به دل و جان بخریدی
آن سیمبر اندر بر سیمین تو آید
کو را چو نثار زر از این خاک بچیدی
ای عشق ببخشای بر این خاک که دانی
کز خاک همان رست که در خاک دمیدی
خامش کن و منمای به هر کس سر دل ز آنک
در دیده هر ذره چو خورشید پدیدی
به گوشهای بروم گوش آن قدح گیرم که عاشق قدح و درد و خصم تدبیرم خوش است گوشه و یا گوشه گشتهای…
صبح آمد و صحیفه مصقول برکشید وز آسمان سپیدهٔ کافور بردمید صوفیِ چرخ خرقه و شال کبود خویش تا جایگاه ناف به عمدا…
یا من لواء عشقک لا زال عالیا قد خاب من یکون من العشق خالیا نادی نسیم عشقک فی انفس الوری احیاکم جلالی…
درخت اگر متحرک بدی به پا و به پر نه رنج اره کشیدی نه زخمههای تبر ور آفتاب نرفتی به پر و…
دوش آن جانان ما افتان و خیزان یک قبا مست آمد با یکی جامی پر از صرف صفا جام می میریخت ره…
یک لحظه و یک ساعت دست از تو نمیدارم زیرا که توی کارم زیرا که توی بارم از قند تو می نوشم…
تو خود دانی که من بیتو عدم باشم عدم باشم عدم خود قابل هست است از آن هم نیز کم باشم چو…
هر روز بامداد سلام علیکما آن جا که شه نشیند و آن وقت مرتضا دل ایستاد پیشش بسته دو دست خویش تا…