
ایا خورشید بر گردون سواره
به حیله کرده خود را چون ستاره
ایا خورشید بر گردون سواره
به حیله کرده خود را چون ستاره
گهی باشی چو دل اندر میانه
گهی آیی نشینی بر کناره
گهی از دور دور استاده باشی
که من مرد غریبم در نظاره
گهی چون چاره غمها را بسوزی
گهی گویی که این غم را چه چاره
تو پاره میکنی و هم بدوزی
که دل آن به که باشد پاره پاره
گهی دل را بگریانم چو طفلان
مرا گویی بجنبان گاهواره
گهی بر گیریم چون دایگان تو
گهی بر من نشینی چون سواره
گهی پیری نمایی گاه دومو
زمانی کودک و گه شیرخواره
زبونم یا زبونم تو گرفتی
زهی عیار و چست و حیله باره
تو هر جزو جهان را بر گذر بین تو هر یک را رسیده از سفر بین تو هر یک را به طمع…
بگشا در بیا درآ که مبا عیش بیشما به حق چشم مست تو که توی چشمه وفا سخنم بسته میشود تو یکی…
بیا با تو مرا کارست امروز مرا سودای گلزارست امروز بیا دلدار من دلداریی کن که روز لطف و ایثارست امروز دل…
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد گمان مبر که مرا درد این جهان باشد برای من مَگری و مگو: «دریغ…
بیا ای زیرک و بر گول میخند بیا ای راه دان بر غول میخند چو در سلطان بیعلت رسیدی هلا بر علت…
در ستایشهای شمس الدین نباشم مفتتن تا تو گویی کاین غرض نفی من است از لا و لن چونک هست او کل…
گر تو خواهی که تو را بیکس و تنها نکنم وامقت باشم هر لحظه و عذرا نکنم این تعلق به تو دارد…
سراندازان همیآیی ز راه سینه در دیده فسونگرم میخوانی حکایتهای شوریده به دم در چرخ میآری فلکها را و گردون را چه…