
اگر خواهی مرا می در هوا کن
وگر سیری ز من رفتم رها کن
اگر خواهی مرا می در هوا کن
وگر سیری ز من رفتم رها کن
نیم قانع به یک جام و به صد جام
دوساله پیش تو دارم قضا کن
بده می گر ننوشم بر سرم ریز
وگر نیکو نگفتم ماجرا کن
من از قندم مرا گویی ترش شو
تو ماشی را بگیر و لوبیا کن
سر خم را به کهگل هین مبندا
دل خم را برآور دلگشا کن
مرا چون نی درآوردی به ناله
چو چنگم خوش بساز و بانوا کن
اگر چه می زنی سیلیم چون دف
که آوازی خوشی داری صدا کن
چو دف تسلیم کردم روی خود را
بزن سیلی و رویم را قفا کن
همیزاید ز دف و کف یک آواز
اگر یک نیست از همشان جدا کن
حریف آن لبی ای نی شب و روز
یکی بوسه پی ما اقتضا کن
تو بوسه بارهای و جمله خواری
نگیری پند اگر گویم سخا کن
شدی ای نی شکر ز افسون آن لب
ز لب ای نیشکر رو شکرها کن
نه شکر است این نوای خوش که داری
نوای شکرین داری ادا کن
خموش از ذکر نی می باش یکتا
که نی گوید که یکتا را دو تا کن
از بس که ریخت جرعه بر خاک ما ز بالا هر ذره خاک ما را آورد در علالا سینه شکاف گشته دل…
درد شمس الدین بود سرمایه درمان ما بی سر و سامانی عشقش بود سامان ما آن خیال جان فزای بخت ساز بینظیر…
ای همه خوبی تو را پس تو که رایی که را ؟ ای گل در باغ ما پس تو کجایی کجا ؟…
چشم تو با چشم من هر دم بیقیل و قال دارد در درس عشق بحث و جواب و سؤال گاه کند لاغرم…
ز خود شدم ز جمال پر از صفا ای دل بگفتمش که زهی خوبی خدا ای دل غلام تست هزار آفتاب و…
از آن مایی ای مولا اگر امروز اگر فردا شب و روزم ز تو روشن زهی رعنا زهی زیبا تو پاک پاکی…
یک خانه پر ز مستان مستان نو رسیدند دیوانگان بندی زنجیرها دریدند بس احتیاط کردیم تا نشنوند ایشان گویی قضا دهل زد…
چنان گشتم ز مستی و خرابی که خاکی را نمیدانم ز آبی در این خانه نمییابم کسی را تو هشیاری بیا باشد…