
اگر بیمن خوشی یارا به صد دامم چه میبندی
وگر ما را همیخواهی چرا تندی نمیخندی
اگر بیمن خوشی یارا به صد دامم چه میبندی
وگر ما را همیخواهی چرا تندی نمیخندی
کسی کو در شکرخانه شکر نوشد به پیمانه
بدین سرکای نه ساله نداند کرد خرسندی
بخند ای دوست چون گلشن مبادا خاطر دشمن
کند شادی و پندارد که دل زین بنده برکندی
چو رشک ماه و گل گشتی چو در دلها طمع کشتی
نباشد لایق از حسنت که برگردی ز پیوندی
خوشا آن حالت مستی که با ما عهد میبستی
مرا مستانه میگفتی که ما را خویش و فرزندی
پیاپی باده میدادی به صد لطف و به صد شادی
که گیر این جام بیخویشی که باخویشی و هشمندی
سلام علیک ای خواجه بهانه چیست این ساعت
نه دریایی و دریادل نه ساقی و خداوندی
نه یاقوتی نه مرجانی نه آرام دل و جانی
نه بستان و گلستانی نه کان شکر و قندی
خمش باشم بدان شرطی که بدهی می خموشانه
من از گولی دهم پندت نه ز آنک قابل پندی
باز چون گل سوی گلشن میروی با توام گرچه که بیمن میروی صدزبان شد سوسن اندر شرح تو گلرخا خوش سوی سوسن…
ایا سر کرده از جانم! تو را خانه کجا باشد؟ الا ای ماه تابانم! تو را خانه کجا باشد؟ الا ای قادر…
برخیز که صبح است و صبوح است و سکاری بگشای کنار آمد آن یار کناری برخیز بیا دبدبه عمر ابد بین رستند…
چه نزدیک است جان تو به جانم که هر چیزی که اندیشی بدانم ضمیر همدگر دانند یاران نباشم یار صادق گر ندانم…
ای آنک تو خواب ما ببستی رفتی و به گوشهای نشستی اندر دلم آمدی چو ماهی چون دل به تو بنگرید جستی…
دل چه خوردهست عجب دوش که من مخمورم یا نمکدان کی دیدهست که من در شورم هر چه امروز بریزم شکنم تاوان…
رخ نفسی بر رخ این مست نه جنگ و جفا را نفسی پست نه سیم اگر نیست به دست آورم باده چون…
جان منی جان منی جان من آن منی آن منی آن من شاه منی لایق سودای من قند منی لایق دندان من…