
امشب پریان را من تا روز به دلداری
در خوردن و شب گردی خواهم که کنم یاری
امشب پریان را من تا روز به دلداری
در خوردن و شب گردی خواهم که کنم یاری
من شیوه پریان را آموختهام شبها
وقت حشرانگیزی در چالش و میخواری
جنی پنهان باشد در ستر و امان باشد
پوشیدهتر از پریان ماییم به ستاری
بر صورت ما واقف پریان و ز جان غافل
در مکر خدا مانده آن قوم ز اغیاری
خود را تو نمیدانی جویای پری ز آنی
مفروش چنین ارزان خود را به سبکباری
و آن جنی ما بهتر زیبارخ و خوش گوهر
از دیو و پری برده صد گوی به عیاری
شب از مه او حیران مه عاشق آن سیران
نی بیمزه و رنگین پالوده بازاری
از سیخ کباب او وز جام شراب او
وز چنگ و رباب او وز شیوه خماری
دیوانه شده شبها آلوده شده لبها
در جمله مذهبها او راست سزاواری
خواب از شب او مرده شلوار گرو کرده
کس نیست در این پرده تو پشت کی میخاری
بردی ز حد ای مکثر بربند دهان آخر
نی عاشق عشقی تو تو عاشق گفتاری
گشتهست طپان جانم ای جان و جهان برگو هین سلسله درجنبان ای ساقی جان برگو سلطان خوشان آمد و آن شاه نشان…
گفتم که عهد بستم وز عهد بد برستم گفتا چگونه بندی چیزی که من شکستم با وی چو شهد و شیرم هم…
گر علم خرابات تو را همنفسستی این علم و هنر پیش تو باد و هوسستی ور طایر غیبی به تو بر سایه…
آن عشق جگرخواره کز خون شود او فربه ای بارخدا بر ما نرمش کن و رحمش ده روزی که نریزد خون رنجیش…
علتی باشد که آن اندر بهاران بد شود گر زمستان بد بود اندر بهاران صد شود بر بهار جان فزا زنهار تو…
رقصان شو ای قراضه کز اصل اصل کانی جویای هر چه هستی میدانک عین آنی خورشید رو نماید وز ذره رقص خواهد…
چند گهی فاتحه خوانت کنم از پس آن شاه جهانت کنم پیر شدی در غم ما باک نیست پیر بیا تا که…
ترش ترش بنشستی بهانه دربستی که ندهم آبت زیرا که کوزه بشکستی هزار کوزه زرین به جای آن بدهم مگیر سخت مرا…