اشعار مبعث پیامبر اکرم (ص)؛ مجموعه شعر و عکس نوشته تبریک بعثت حضرت محمد

در این بخش گلچین اشعار مبعث پیامبر اکرم (ص) با مجموعه شعر احساسی و عکس نوشته تبریک بعثت حضرت محمد (ص) را ارائه کرده ایم.

گلچین اشعار مبعث پیامبر اکرم حضرت محمد (ص)

ماه فرو ماند از جمال محمّد
سرو نباشد به اعتدال محمّد
قدر فلک را کمال و منزلتی نیست
در نظر قدر با کمال محمّد

بعثت پیامبر بر شما مبارک باد

مهدی بیا که عید اعظم پیمبر است
این بعثت محمد و تبریک حیدر است

در اهتزار پرچم قرآن هل اتی
تا موسم ظهور بدستان رهبر است . . .

عید مبعث مبارک

ز فکر رهایی ز غم و راه نجاتی
در این شب پر فیض تو خواهی ثمراتی
باید که به کوری دو چشمان حسودان
بر احمد و آلش بفرستی صلواتی

عید مبعث مبارک

هنگامه عید است و پر است از برکات
آمد ز حرا رسول شیرین حرکات

با خلق عظیم شد رسول اخلاق
بر خلق خوشش زصدق و ایمان صلوات

بعثت نور مبارک

مبعث پیغمبر است بس شادی است
محضر عاشق حرف بس عالی است
جشن پیغمبر رسول خاتم است
عشق بر دلها حصول عالم است

عید مبعث مبارک

زمین محله اصحاب آسمان شده بود
زمان مبشّر جشن فرشتگان شده بود
در آن دمی که تمام فضای غار حرا
پر از طنین صدای بخوان بخوان شده بود

بعثت پیامبر اکرم بر پیروان حقیقیش تهنیت باد

یا ایها المدثر

از سال‌ ها عزیمت
گویا که آمدی تو!
سردی ز چیست آخر؟
میلرزی از چه احمد؟
این بار آمدی تو!
این بار گو چه دیدی
در حال روزه‌ داری
وقت نماز آری؟!
این بار گو چه دیدی؟!
این بار آمدن نیست
این بار فرق دارد
انگار رفتنی شد
چشمان برق بارد
انگار آشنایی می‌ خواندت محمّد
می‌ گویدت صدا با
آرامشی مؤثر
برخیز ای محمّد
یا ایها المدثر

خواند زبان دلم ثنای محمد (ص)
ماند خرد خیره در لقای محمد (ص)
دیده دل، جام جم به هیچ شمارد
سرمه کند گر زخاک پای محمد (ص)

عید مبعث بر همگان مبارک

آن نور مبین که در جبین ما هست
وآن ض یقین که در دل آگاهست

این جمله‌ی نور بلکه نور همه نور
از نور محمد رسول‌الله است

مولانا

ماه فرو ماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
قدر فلک را کمال و منزلتى نیست
در نظر قدر با کمال محمد…

مانده‌ ام، احمد پیمبر بود یا عطار عشق
بس که سلمان‌ها مسلمان کرد با بوی علی

قاسم صرافان

غار حرا سراسر لبریز نور سرمد
جبریل آمد و گفت قم فانذر محمد

برخیز و رهبری کن،بر یار یاوری کن
بر خلق هر دو عالم، از حق پیمبری کن

تو و آل تو چراغان هدایید همه

چارده آینه از وجه خدایید همه

چارده صورت توحید نمایید همه

چارده قبله ی ارباب دعایید همه

چارده نوح به طوفان بلایید همه

چارده مهر عیان در همه جایید همه

چارده طور به سینای وسیع دلها

چارده عقده گشا در همه ی مشکل ها

ای به راه تو تمامی ملل را دیده

ای که جبریل امین دور سرت گردیده

ای به قلب بشر از غار حرا تابیده

ای خدا پیش تر از پیش تو را بگزیده

ای سحاب کرمت بر همگان باریده

خیز از جای خود ای جامه به تن پیچیده

چشم عالم به ره مکتب روشنگر توست

منجی کل بشر دین علی پرور توست

اقرا، به اسم ربّ تو آغاز می‌کنم
برگی به گفتگوی شما باز می‌کنم

از کوه نور تا به حرا بین عاشقان
عرض ارادتی به تو ابراز می‌کنم

گر شامل نگاه کریمانه ات شوم
یاهو زنان به اهل جهان ناز می‌کنم

سیمرغ قاف قرب شوم ای رسول مهر
هرگاه در هوای تو پرواز می‌کنم

خواهم که خاک پای بلال شما شوم
این رتبه را به اذن تو احراز می‌‌کنم

عالم تمام فانی و عشق تو باقی است
اینجا سخن برای تو ایجاز می‌کنم

یا ایّها النّبی که به عالم سر آمدی
تو احمدی حبیب خدایی محمدی

بعثت رسول اکرم مبارک

این چراغی است که تا شام ابد جلوه گر است

این یتیمی است که بر عالم خلقت پدر است

این نجات همه در دامن موج خطر است

این رسولی است که از کلّ رُسُل خوب تر است

پیشتر از همه بعد از همه پیغامبر است

تا صف حشر طرفدار حقوق بشر است

چشم بد دور ز آیینه ی رخسارش باد

تک و تنهاست خداوند نگهدارش باد

ای شاه سوار ملک هستی
سلطان خرد به چیره دستی
ای ختم پیمبران مرسل
حلوای پسین و ملح اول
سر خیل تویی و جمله خیلند
مقصود تویی همه طفیلند
بعثت پیامبر اکرم(ص) مبارک باد

شعر کوتاه تبریک بعثت

بانگ تکبیر ز امواج فضا می آید

گوش باشید که آوای خدا می آید

بوی عطر از نفس باد صبا می آید

نفس باد صبا روح فزا می آید

پیک وحی است که در غار حرا می آید

به محمد ز خداوند ندا می آید

ای خلایق همه این طرفه ندا را شنوید

گوش های شنوا حکم خدا را شنوید

آن که رخساره او رنگ محبّت دارد
نور توحید بود آن چه به طلعت دارد

این همان سوره نور است به قرآن مبین
که دراین آیه خداوند بشارت دارد

این همان شاخه طوباست که در فردوس است
این همان عطر نفیس است که جنت دارد

کرد خورشید نبّوت ز حرا تا که طلوع
آسمان دید به رخ نور هدایت دارد

همه ذرّات در آن روز به حیرت دیدند
که به قدقامت خود شور قیامت دارد

سند روشن توحید پرستی با اوست
همرهش مژده ای از صبح سعادت دارد

در ره عشق سبکبال ترین عاشق اوست
گرچه بر شانه خود کوه رسالت دارد

تا به معراج خدا سیر وسفر کرد شبی
آن که جبریل به او عشق و ارادت دارد

در حرمخانه حق محرم اسرار خداست
با خدا شب همه شب اوست که خلوت دارد

اوست پیغمبر رحمت که به پای میزان
برهمه اهل جهان لطف و عنایت دارد

ای وفائی به گل روی محمّد صلوات
بُردن نام رسول است که لذّت دارد

سید‌هاشم وفایی

الا محمد «اِقرء و ربُّک الاکرم»
بخوان به نام خداوندگار لوح و قلم

بخوان بخوان که تویی منجی همه عالم
بخوان که پیشتر و برتری تو از آدم

بخوان که خوانده خدایت پیمبر اکرم
بخوان که هر سخن توست آیتی محکم

بخوان به نام خدایی ‌که آفرید تو را
بخوان بنام کریمی ‌که برگزید تو را

الا که سیطره کفر از این خبر شکند
صف سپاه شب از نیزه سحر شکند

اگر چه کوه بوَد خصم را کمر شکند
به تیغ عدل تو بازوی زور و زر شکند

تبر به دست، بتان را به یکدگر شکند
کمان گرفته ز بوجهلِ فتنه سر شکند

خبر دهید که دیو غرور و مستی مُرد
رسید لشکر توحید و بت پرستی مُرد

محمد ای دو جهان زیر بار منت تو
مبارک است به خلق و خدا نبوت تو

خجسته باد به عالم ظهور دولت تو
تمام نور بود از چراغ حکمت تو

بود حقیقت توحید درس وحدت تو
درود بر تو و دین و کتاب و عترت تو

چراغ عترت و قرآن یکی است یااحمد
به این دو عزت ما متکی است یااحمد

دو ثقل زنده تو اهل بیت و قرآنند
دو قطعه نور ز یک مشعل فروزانند

دو سوره‌اند که مانند نور و فرقانند
دو آفتاب که از یک سپهر تابانند

دو گوهرند که از یک صدف درخشانند
دو نخل نور که محصول یک گلستانند

به اتفاق، دو تصویر از جمال خداست
هرآنکه گشت جدا ازیکی، ز هردو جداست

تو آفتاب جهانی، جهان تو را دارد
امیر قافله‌ای، کاروان تو دارد

نشسته‌ای به زمین،آسمان تو را دارد
تو باغبان جنانی،جنان تو را دارد

زمان به طول تمام زمان تو را دارد
مکان به وسعت کل مکان تو را دارد

چه مقبلان که همه مورد قبول تواند
رسول مایی و پیغمبران رسول تواند

کسی که در همه جا در کنار توست علی است
کسی که دست تو و ذوالفقار توست علی است

کسی که تا ابدالدهر یار توست علی است
کسی که شیر تو و کردگار توست علی است

کسی که جان تو و جان نثار توست علی است
کسی که فاتح پروردگار توست علی است

کسی که حافظ قرآن و دین توست علی است
کسی که گفته خدا جانشین توست علی است

سلام بر تو و قدر و جلال و عنوانت!
سلام چار کتاب خدا به قرآنت!

سلام بر تو و یاسین و نور و فرقانت!
سلام بر تو که سلمان بود مسلمانت!

سلام بر شرف و اقتدار سلمانت
سلام مکه و غار حرا به پیمانت

سلام بر تو و مولا علی برادر تو
یگانه فاتح بدر و حنین و خیبر تو

بشر رسید به آیین راستین امشب
خدا نمود برون،دست از آستین امشب

رسید حلقه، توحید را نگین امشب
طلوع کرد رخ آفتاب دین امشب

بتان کعبه! بیفتید بر زمین امشب
خدای را بستایید از همین امشب

ظهور مکتبِ «خیرالورا» مبارک‌باد
طلوع نور ز غار حرا مبارک باد

بشارت ای، همه دختران زنده به گور
محمد آمده، پایان گرفته سلطه زور

به گور گشت نهان، دیو کبر و جهل و غرور
فروغ دوستی از کوی دوست کرده ظهور

به شام تیره شبیخون زده است لشکر نور
محمد آمده، چشم بد از جمالش دور

رسید مژده که در ظلِّ احمدید همه
از این به بعد،کنار محمدید همه

قسم به ذات خداوندگار حیِ قدیر
دو عید ماست یکی، این دو، بعثت است و غدیر

جهانیان همه دانید از صغیر و کبیر
فقط علی است پس از مصطفی به خلق، امیر

به شهریار پیام آوران کسی است وزیر
که علم دارد و اخلاص دارد و شمشیر

هزار مرتبه میثم اگر روی سر دار
ز دامن علی و اهل بیت دست مدار

غلامرضا سازگار

تا کـه قرعه ي رسالت
روی نام احمد افتاد
مصطفی با حضرت حق
دست یاعلی مدد داد
بزم خدا و پیغمبر
شده تماشایی
برا نبی خونده جبریل
چه مثنویهایی
میگه خدا گفته کـه تو
اباالزهرایی
یارسول الله مدد

گر چه فوجی پی آزار تن و جان توأند

فکر بشکستن پیشانی و دندان توأند

روزی آید که همه خلق مسلمان توأند

خاک مقداد تو عمار تو، سلمان توأند

سر فرو برده به تسلیم به فرمان توأند

پیرو دین تو و عترت و قرآن توأند

عالم کفر به اسلام تو تبدیل شود

به تولای علی دین تو تکمیل شود

آی انسان ها فرمان پیمبر شنوید

گوش تا از سخن خلق فراتر شنوید

روح گردید و از آن روح مطهر شنوید

همه با هم سخن خالق داور شنوید

بانگ تهلیل شنیدید مکرر شنوید

همه را با هم در عدل برابر شنوید

دوره ی کفر و زر و زور به اتمام آمد

اهل عالم همه آماده که اسلام آمد

نبض هستی لرزه بر رگ‌های کوهِ نور زد
باغبان انبیاء گل نغمه‌ای مسرور زد

چشمِ کوه‌های دگر پیش حرا تاریک بود
چشم خورشیدی او علت بر این مشهور زد

بسکه شیرین بود وصلِ یار در غارِ حرا
صد ملک با بال‌های سر درش را تور زد

هم نبوت را به دست آورد و هم ختم الرسل
فکر را از نو بنا کرد و دم از معمور زد

با چنین والا مقامی چشم‌ها را خیره کرد
تیرها بر دیدگانِ دشمنانِ کور زد

دیگر از حرف یتیمی و شبانی نیست حرف
سیلی سنگین بعثت بر رخِ مغرور زد

دست شیطان را ببست و شاهکاری را گشود
گفت اسلام و همه ابلیسیان را دور کرد

اشعار مبعث پیامبر حضرت محمد

بت و بتخانه همه ذکر خدا می گویند

سخن از اقرأ و از غار حرا می گویند

حمد حق، مدح رسول دو سرا می گویند

خلق عالم همه تبریک به ما می گویند

حکم توحید به ما و به شما می گویند

همگی با نفس روح فزا می گویند

بشریت چه نشستی که مسیحت آمد

حکم توحید به آوای فصیحت آمد

شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد

نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت
نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد

سایه ابر پی توست دلش را مشکن
مگذار این همه خورشید هراسان باشد

مگر اعجاز جز این است که باران بهشت
زادگاهش برهوت عربستان باشد

چه نیازی ست به اعجاز، نگاهت کافی ست
تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد

فکر کن فلسفه خلقت عالم تنها
راز خندیدن یک کودک چوپان باشد

چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها مانده
از تحیر دهن غار حرا وا مانده

عشق تا مرز جنون رفت در این شعر محمد
نامت از وزن برون رفت در این شعر محمد

شأن نام تو در این شعر و در این دفتر نیست
ظرف و مظروف هم اندازه یکدیگر نیست

از قضا رد شدی و راه قدر را بستی
رفتی آنسوتر از اندیشه و در را بستی

رفتی آنجا که به آن دست فلک هم نرسید
و به گرد قدمت بال ملک هم نرسید

عرش از شوق تو جان داده کمی آهسته
جبرئیل از نفس افتاده کمی آهسته

پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد
چشم تو فاتح اقلیم نمی دانم شد

آنچه نادیده کسی دیدی و برگشتی باز
سیب از باغ خدا چیدی و برگشتی باز

شاعر این سیب حکایات فراوان دارد
چتر بردار که این رایحه باران دارد

حمیدرضا برقعی

ای ثناگوی تو رب العالمین
آفریدت بهر اهداف برین

برد جسمت مسجد الاقصای دور
جان پاکت تا به دریاهای نور

سینه ات بشکافت و قلبت بشست
از غم و از کینه‌ها وز رای سست

گفت در غار حرا آن پیک وحی
بهر خواندن با لبت بنما تو سعی

یک به یک خواندی تو آن آیات نور
حکمت حق در دلت کردی ظهور

گفت اقرا ای رسول پاک ما
ای تو زینت بخش این افلاک ما

پس بخوان با نام رب العالمین
آنکه انسان را بدادش علم و دین

آن که انسان آفرید از خاک و گل
سینه اش پر کرد از احساس و دل

بعد از آن بگذاشت در دستش قلم
سرنوشتت خود نگار بی بیش و کم

هرچه بنویسی همان خوانش کنی
بس بکوش تا جان خود پایش کنی

گرنگاری باقلم افکار زشت
می نشاید پانهی اندر بهشت

ای محمد ای رسول دین مهر
گو به خلقم یک پیامی از سپهر

کی همه ابناء آن اول بشر
پی نگیرید حرف آن استاد شر

تن کنید تقوای حق همچون لباس
بازبان دل بگوییدم سپاس

جان خود لبریز از ایمان کنید
نفس خود قربانی جانان کنید

حسین رهنمایی

با نگاه خدای محمد
کبریا شد حرای محمد

جامه سبز پیغمبری شد
تا قیامت ردای محمد

خاکسارش نه تنها حرا شد
مکه شد خاک پای محمد

تا رسالت بر او گشت ابلاغ
نام حق شد نوای محمد

در تمام جهان گسترش یافت
وسعت ماجرای محمد

عزت نفس انسان فزون شد
تا که شد مبتلای محمد

آبرو از درش کسب کردیم
در مقام گدای محمد

فکر من بیشتر قد نمی داد
کل خلقت فدای محمد

از همان اولش مرتضی بود
هر کجا پا به پای محمد

مصطفی مصطفای علی شد
مرتضی مرتضای محمد

شیعه مردانه تا پای جانش
مانده زیر لوای محمد

او امین رفت و پیغمبر آمد
بهر بیعت علی حیدر آمد

سر زد از کوه نور آفتابش
داد آخر خدایش جوابش

عالم انگشتر و او نگین است
حضرت خاتم المرسلین است

پیشوایی برازنده اوست
پیشوای همه مسلمین است

اولین است در هر چه خوبی
گرچه پیغمبر آخرین است

شک ندارم که حیدر برایش
دست الله، در آستین است

گنبدش پرچم سبز صلح است
بین خلق خدا بهترین است

مهربان و خوش اخلاق و محبوب
با وقار و صبور و متین است

دشمن او زمین خورده اوست
بس که مصداق فتح المبین است

رحمتش منحصر بر کسی نیست
رحمت عام ، للعالمین است

کار ما شد گدایی ز دستش
دستهایش چه کارآفرین است

مهدی مقیمی

رفته خود از عرش تا به فرش سراسر ،
زیر فلک سایه لوای محمد (ص)
نوری سیاره یافت راه هدایت ،
تا که شدش عشق رهنمای محمد (ص)
عید مبعث بر همگان مبارک

امشب قلم زدند پریشانی مرا
با تو رقم زدند مسلمانی مرا

قرآن بخوان و راه خدا را نشان بده
توحید را نشان زمین و زمان بده

قرآن بخوان و با نفس آسمانی ات
این مرده‌های روی زمین را تکان بده

قرآن بخوان و بال مرا از قفس بگیر
اندازه شعور پرم آسمان بده

آخر چه قدر قوم پسر دار می‌شوند
دختر به دست دامن این مادران بده

جز با صدای عشق مسلمان نمی‌شوم
پس لطف کن خودت درِ گوشم اذان بده

قرآن بخوان بگو که خدا واحد است و بس
هر که ادلّه خواست علی را نشان بده

تو آسمان مکه‌ای و ماه تو علی ست
تنها دلیل روشنیِ راه تو علی ست

مکه گرفته بوی خدا از دعای تو
پیچیده در زمانِ همیشه صدای تو

پایین بیا ز کوه دخیلی بیاورند
دست توسل همگان بر عبای تو

امشب فرشته‌ها همه پرواز می‌کنند
اطراف آستانه غار حرای تو

از این به بعد چشم تمام قنوت‌ها
ایمان می‌آورند به یا ربّنای تو

از این به بعد شمس و قمر روی دست تو
از این به بعد مُلک و مکان زیر پای تو

پرواز با دو بال میسر شود، بلی
قرآن برای توست، علی هم برای تو

احمد شدی کتاب شدی مصطفی شدی
حالا تمام دار و ندار خدا شدی

علی اکبر لطیفیان

عید آزادی زن های اسیر است امروز

عید خلق است و خداوند قدیر ایت امروز

دامن مکه پر از مشک و عبیر است امروز

بشریت را فرمان خطیر است امروز

حق بشیر است بشیر است بشیر است امروز

جاودان باد چراغی که منیر است امروز

ذکر بت ها همه «لا نعبد الا ایاه»

همه گویند «ولا قوه الا با ا…»

روز مبعث روز فخر انبیاست
مصطفیٰ نورٌ عَلیٰ نور خداست

عید مبعث وعده گاه کبریاست
رستگاری، مژدگانی خداست

عید مبعث وعده قالو بَلیٰ ست
سرّ مکنونات هستی بر مَلاست

بر دل کعبه طنین این نواست
یا رسول الله لفظ کیمیاست

روز مبعث مبدأ عشق و صفاست
جلوه گاه مظهر نور هُداست

یا رسول الله ذکر ما سواست
وعده گاه عشق بازی با خداست

مصطفیٰ آئینه مهر و وفاست
قلب او با روح قرآن آشناست

نور او افزون ز نور انبیاست
سروریّش بر همه عالم رواست

بر لب پیک خدا شور و نواست
لفظ حاتم در ثنای او خطاست

کشتی او مأمن شاه و گداست
ساحلش مطلوب اصحاب رضاست

هر چه باشد او رسول کیمیاست
او شفیع روز فردای شماست

ذکر روز مبعثم یا مصطفاست
یا رسولالله مدد ذکر خداست

اصغر چرمی

تا به کی چهره ی خورشید عدالت مستور

تا به کی سلطه ی بیدادگران با زر و زور

با من امروز بخوانید همگی این منشور

منجی کل جهان آمده با مشعل نور

عید بعثت شده یا عید جهانگیر ظهور

تهنیت باد بر آن دخترک زنده به گور

دور دختر کشی و جهل به پایان آمد

سر تسلیم بیارید که قرآن آمد

به نام خالق آئینه‌ها به نام خدا
به نام صاحب آدینه‌ها به نام خدا

به نام حضرت ایزد خدای عزوجل
به نام حضرت امجد خدای شعر و غزل

اگرچه با قلمی که شکسته بنویسم
به یمن این شب و روز خجسته بنویسم

خوشا به حال من و دفتر غزل خیزم
به شوق و شور و شعف واژه واژه می‌ریزم

صدای بال و پر جبرییل می‌آید
صدای گام بلند خلیل می‌آید

خدا به دست خلیلی دگر تبر داده
که پشت لات و هبل‌ها به لرزه افتاده

ندا رسیده که إقرأ…بخوان ز طیّ براق
بخوان از آن…لاتمم مکارم الاخلاق

نهفته مدح نگارم به مطلبی نافذ
نهفته در غزلیات حضرت حافظ

نگار من که به شوقش خدا قلم بسرشت
«نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت »

«به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد»
به روی منبر نوری خطیب مجلس شد

به آیه‌های لبش سر به راه خواهم شد
اسیر أشهد أن لا اله… خواهم شد

نشسته عالم و آدم به خوان احسانش
خوش آن دمی که بخواند قصص ز قرآنش

رواق منظر چشم من آشیانه شود
دوباره مثنوی ام یک غزل ترانه شود

گمان مکن که نبی یار غار می‌خواهد
برادری چو علی سر به دار می‌خواهد

برای روز مبادا به وقت خوف و خطر
میان بستر خود جان نثار می‌خواهد

اگر چه رحمت محض خداست در عالم
به غزوه‌ها یل دلدل سوار می‌خواهد

به نصف سیب بهشتی خود بسنده نکرد
کنار فاطمه اش ذوالفقار می‌خواهد

نگاه مرحمتش دائما به شیر خداست
برای بدر و احد شهسوار می‌خواهد

لسان مجلسی و کافی و مفید از اوست
اصول و ناصریات و. بحار می‌خواهد

محبتش که به سلمان بدون علت نیست
ز اهل ری به گمان سر به دار می‌خواهد

هر آن کسی که تب مطلعش مشخص شد
به لطف و مرحمتش شاعری مقدس شد

نه بهتر است بگویم هماره اقدس شد
دوباره روزی طبع دلم مخمس شد

غزل غزل بسرایم که عید مبعث شد
تمام غصه دل‌های شیعه بر باد است

چرا که مادر سادات هاشمی شاد است
دلم اسیر امیری بود که بی همتاست

همان کسی که بزرگ پیمبران خداست
دلیل آن همه تکریم لیلة الاسری ست

پسر عموی علی باشد و أباالزهراست
بنازم این همه شوکت، چه پرچمش بالاست

به نص آیه قرآن شهیر افلاک است
چرا که شأن نزول حدیث لولاک است

علیرضا خاکساری

مکه آهنگ، به گلواژه ی اقرأ بنواز

کعبه از جا کن و تا غار حرا کن پرواز

یا محمد سخن خویش ز لا کن آغاز

خیز از جا به بت و بتگر و بت خانه بتاز

بشریت را با مکتب توحید بساز

سر این رشته دراز است دراز است دراز

خیز تا عرصه ی بیدادگران تنگ کنی

سینه در حین تبسم سپر سنگ کنی

عزت امت تو در گرو وحدت توست

وحدت امت تو پیروی از عترت توست

طاعت عترت تو، طاعت حق، طاعت توست

در رگ قلب حسین بن علی غیرت توست

تا خدایی خداوند به پا دولت توست

شیعه آن است که هر لحظه ی او بعثت توست

شیعه در حکم تو نور ازلی را دیده

شیعه در غار حرا با تو علی را دیده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا