
از آتش روی خود اندر دلم آتش زن
و آتش ز دلم بستان در چرخ منقش زن
از آتش روی خود اندر دلم آتش زن
و آتش ز دلم بستان در چرخ منقش زن
ای جان خوش ساده از اصل ملک زاده
هر جا که روی خوش رو هر دم که زنی خوش زن
ای جسم تو را از جان گر فرق کند جانم
شمشیر به کف داری بر تارک فرقش زن
ای طره پربندت بگشاده گرهها را
این یک گره دیگر بر زلف مشوش زن
در سماع عاشقان زد فر و تابش بر اثیر گر سماع منکران اندر نگیرد گو مگیر قسمت حقست قومی در میان آفتاب…
حجاب از چشم بگشایی که سبحان الذی اسری جمال خویش بنمایی که سبحان الذی اسری شراب عشق میجوشی از آن سوتر ز…
هین که منم بر در در برگشا بستن در نیست نشان رضا در دل هر ذره تو را درگهیست تا نگشایی بود…
سیمبرا ز سیم تو سیمبرم به جان تو وز می نو که دادهای جان نبرم به جان تو زخم گران همیکشم زخم…
ای دل سرگشته شده در طلبِ یاوهروی چند بگفتم که مده دل به کسی بیگروی بر سر شطرنجْ بُتی جامهکنی کیسهبُری با…
ما را خدا از بهر چه آورد بهر شور و شر دیوانگان را میکند زنجیر او دیوانهتر ای عشق شوخ بوالعجب آورده…
در سفر هوای تو بیخبرم به جان تو نیک مبارک آمدهست این سفرم به جان تو لعل قبا سمر شدی چونک در…
تو چه دانی که ما چه مرغانیم هر نفس زیر لب چه می خوانیم چون به دست آورد کسی ما را ما…