
ادر کاسی و دعنی عن فنونی
جننت فلا تحدث من جنونی
ادر کاسی و دعنی عن فنونی
جننت فلا تحدث من جنونی
نه چون ماندست ما را، نی چگونه
ندانم تو دلاراما که چونی
رایت الناس للدنیا زبونا
و ذقت العشق فالدنیا زبونی
مترس از خصم و تو فارغ همی باش
که عاشق هست آن بحر فزونی
فما للخلق یا صاحی ظهوری
و ما للخلق یا صاحی کنونی
اگر عشقم درون آرام گیرد
کجا بیندم این خلق برونی
و مادام الهوی تغلی فؤادی
فلا تطمع قراری اوسکونی
ایا نفس ملامت گر، خمش کن
که هم تو در ضلالت رهنمونی
ضلال العشق یا صاحی حلالی
خراب العشق یا صاحی حصونی
زهی کشتی شاهانه که عشق است
که رانندش درین دریایی خونی
فتبریز و شمسالدین قصدی
انادیهم، خدونی اوصلونی
سوی آن سلطان خوبان الرحیل سوی آن خورشید جانان الرحیل کاروان بس گران آهنگ کرد هین سبکتر ای گرانان الرحیل سوی آن…
آینه جان شده چهره تابان تو هر دو یکی بودهایم جان من و جان تو ماه تمام درست خانه دل آن توست…
در خانه خود یافتم از شاه نشانی انگشتری لعل و کمر خاصه کانی دوش آمده بودهست و مرا خواب ببرده آن شاه…
صدایی کز کمان آید نذیریست که اغلب با صدایش زخم تیریست مؤثر را نگر در آب آثار کاثر جستن عصای هر ضریریست…
ای پرده در پرده بنگر که چهها کردی دل بودی و جان بردی این جا چه رها کردی خورشید جهانی تو سلطان…
مست گشتم ز ذوق دشنامش یا رب آن می به است یا جامش طرب افزاترست از باده آن سقطهای تلخ آشامش بهر…
آنچ می آید ز وصفت این زمانم در دهن بر مرید مرده خوانم اندراندازد کفن خود مرید من نمیرد کآب حیوان خورده…
ای عارف خوش کلام برگو ای فخر همه کرام برگو هر ممتحنی ز دست رفته بر دست گرفت جام برگو قایم شو…