
آن زلف مسلسل را گر دام کنی حالی
در عشق جهانی را بدنام کنی حالی
آن زلف مسلسل را گر دام کنی حالی
در عشق جهانی را بدنام کنی حالی
میجوش ز سر گیرد خمخانه به رقص آید
گر از شکرقندت در جام کنی حالی
از چشم چو بادامت در مجلس یک رنگی
هر نقل که پیش آید بادام کنی حالی
حاشا ز عطای تو کان نسیه بود ای جان
گر تشنه بود صادق انعام کنی حالی
ای ماه فلک پیما از منزل ما تا تو
صدساله ره ار باشد یک گام کنی حالی
از لطف تو از عقرب صد شیر بجوشیده
و آن کره گردون را هم رام کنی حالی
بر بام فلک صد در بگشاید و بنماید
گر حارس بامت را بر بام کنی حالی
هر خام شود پخته هم خوانده شود تخته
گر صبح رخت جلوه در شام کنی حالی
بت من به طعنه گوید چه میان ره فتادی صنما چرا نیفتم ز چنان میی که دادی صنما چنان فتادم که به…
پذیرفت این دل ز عشقت خرابی درآ در خرابی چو تو آفتابی چه گویی دلم را که از من نترسی ز دریا…
ما شادتریم یا تو ای جان ما صافتریم یا دل کان در عشق خودیم جمله بیدل در روی خودیم مست و حیران…
هر ذره که بر بالا مِی نوشد و پا کوبد خورشید ازل بیند وز عشق خدا کوبد آن را که بخنداند خوش…
ای دلی کز گلشکر پروردهای ای دلی کز شیر شیران خوردهای وی دلی کز عقل اول زادهای حاتم از دست سلیمان بردهای…
آن را که در آخرش خری هست او را به طواف رهبری هست بازار جهان به کسب برپاست زین در همه خارش…
ای دل رفته ز جا باز میا به فنا ساز و در این ساز میا روح را عالم ارواح به است قالب…
مجلس چو چراغ و تو چو آبی وز آب چراغ را خرابی خورشید بتافتهست بر جمع رو تو ز میان که چون…