
آن دم که در رباید باد از رخ تو پرده
زنده شود بجنبد هر جا که هست مرده
آن دم که در رباید باد از رخ تو پرده
زنده شود بجنبد هر جا که هست مرده
از جنگ سوی ساز آ وز ناز و خشم بازآ
ای رختهای خود را از رخت ما نورده
ای بخت و بامرادی کاندر صبوح شادی
آن جام کیقبادی تو داده ما بخورده
اندیشه کرد سیران در هجر و گشت سکران
صافت چگونه باشد چون جان فزاست درده
تو آفتاب مایی از کوه اگر برآیی
چه جوشها برآرد این عالم فسرده
ای دوش لب گشاده داد نبات داده
خوش وعدهای نهاده ما روزها شمرده
بر باده و بر افیون عشق تو برفزوده
و از آفتاب و از مه رویت گرو ببرده
ای شیر هر شکاری آخر روا نداری
دل را به خرده گیری سوزیش همچو خرده
گرچه در این جهانم فتوی نداد جانم
گرد و دراز گشتن بر طمع نیم گرده
ای دوست چند گویی که از چه زرد رویی
صفراییم برآرم در شور خویش زرده
کی رغم چشم بد را آری تو جعد خود را
کاین را به تو سپردم ای دل به ما سپرده
نی با تو اتفاقم نی صبر در فراقم
ز آسیب این دو حالت جان میشود فشرده
هم تو بگو که گفتت کالنقش فی الحجر شد
گفتار ما ز دلها زو میشود سترده
در این جو دل چو دولاب خرابست که هر سویی که گردد پیشش آبست وگر تو پشت سوی آب داری به پیش…
از دلبر نهانی گر بوی جان بیابی در صد جهان نگنجی گر یک نشان بیابی چون مهر جان پذیری بیلشکری امیری هم…
هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود وارهد از حد جهان بیحد و اندازه شود خاک سیه بر سر او…
عاشقان را مژدهای از سرفراز راستین مژده مر دل را هزار از دلنواز راستین مژده مر کانهای زر را از برای خالصیش…
گفتم که بجست آن مه از خانه چو عیاری تشنیع زنان بودم بر عهد وفاداری غماز غمت گفتا در خانه بجوی آخر…
چشم تو خواب میرود یا که تو ناز میکنی نی به خدا که از دغل چشم فراز میکنی چشم ببستهای که تا…
کجکنن اغلن اودیا کلکل یوک بلمسک دغدغ کز کل ای سر مستان ای شه مقبل مکرم و مشفق پردل و بیدل اول…
ای بود تو از کی نی وی ملک تو تا کی نی عشق تو و جان من جز آتش و جز نی…