
گل گفت مرا نرمی از خار چه میجویی
گفتم که در این سودا هشیار چه میجویی
گل گفت مرا نرمی از خار چه میجویی
گفتم که در این سودا هشیار چه میجویی
گفتا که در این سودا دلدار تو کو بنما
گفتم نشدی بیدل دلدار چه میجویی
گفتا هله مستانه بنما ره خمخانه
گفتم که برو طفلی خمار چه میجویی
گفتا ز چه بیهوشی بنمای چه مینوشی
گفتم برو ای مسکین هشدار چه میجویی
گفتا که چه گلزار است کز وی نرسد بویی
گفتم اگرت بو نیست گلزار چه میجویی
گفتا که وفاجویان خوابی است که میبینند
گفتم که خیال خواب بیدار چه میجویی
صد دهل میزنند در دل ما بانگ آن بشنویم ما فردا پنبه در گوش و موی در چشمست غم فردا و وسوسه…
از این اقبالگاه خوش مشو یک دم دلا تنها دمی می نوش باده جان و یک لحظه شکر میخا به باطن همچو…
ای تو امان هر بلا ما همه در امان تو جان همه خوش است در سایه لطف جان تو شاه همه جهان…
لحظهای قصه کنان قصه تبریز کنید لحظهای قصه آن غمزه خون ریز کنید در فراق لب چون شکر او تلخ شدیم زان…
همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد چو فرو شدم به دریا چو تو گوهرم نیامد سر خنبها گشادم ز هزار خم…
به شکرخنده اگر میببرد دل ز کسی میدهد در عوضش جان خوشی بوالهوسی گه سحر حمله برد بر دو جهان خورشیدش گه…
ای آن که بر اسب بقا از دیر فانی میروی دانا و بینای رهی آن سو که دانی میروی بیهمره جسم و…
بت بینقش و نگارم جز تو یار ندارم توی آرام دل من مبر ای دوست قرارم ز جفای تو حزینم جز عشقت…