
گر تنگ بدی این سینه من
روشن نشدی آیینه من
گر تنگ بدی این سینه من
روشن نشدی آیینه من
ای خار گلی از روضه من
دوزخ تبشی از کینه من
خورشید جهان دارد اثری
از کر و فر دوشینه من
آن کوه احد پشمین شدهست
از رشک من و پشمینه من
چون جوز کهن اشکسته شوی
گر نوش کنی لوزینه من
از بهر دل این شیشه دلان
باشد بر که در چینه من
از بهر چنین جمعیت جان
هر روز بود آدینه من
تا تازه شود پژمرده من
تا مرد شود عنینه من
سرکه هفت ساله را از لب او حلاوتی خاربنان خشک را از گل او طراوتی جان و دل فسرده را از نظرش…
ز آب تشنه گرفتهست خشم میبینی گرسنه آمد و با نان همیکند بینی ز آفتاب گرفتهست خشم گازر نیز زهی حماقت و…
در کوی خرابات مرا عشق کشان کرد آن دلبر عیار مرا دید نشان کرد من در پی آن دلبر عیار برفتم او…
بار دیگر یار ما هنباز کرد اندک اندک خوی از ما باز کرد مکرهای دشمنان در گوش کرد چشم خود بر یار…
شنیدم کاشتری گم شد ز کردی در بیابانی بسی اشتر بجست از هر سوی کرد بیابانی چو اشتر را ندید از غم…
تو را در دلبری دستی تمامست مرا در بیدلی درد و سقامست بجز با روی خوبت عشقبازی حرامست و حرامست و حرامست…
صبحدمی همچو صبح پرده ظلمت درید نیم شبی ناگهان صبح قیامت دمید واسطهها را برید دید به خود خویش را آنچ زبانی…
عار بادا جهانیان را عار از دو سه ماده ابله طرار شکلک زاهدان ولی ز درون لیس فی الدار سیدی دیار به…