
هر زخمه که کژ زنی بمانی
پیر است عروس عیش دنیا
مرگش طلبی اگر ستانی
تا رخ ننمود جمله نور است
چون رخ بنمود شد دخانی
از سیل بلا چو کاه مگریز
در عشق و ولا چو پهلوانی
چون آب روان به هر نباتی
باید که حیات را رسانی
ساقیا چون مست گشتی خویش را بر من بزن ذکر فردا نسیه باشد نسیه را گردن بزن سال سال ماست و طالع…
برخیز و بزن یکی نوایی بر یاد وصال دلربایی هین وقت صبوح شد فتوحی هین وقت دعاست الصلایی بگشا سر خنب خسروانی…
با وی از ایمان و کفر باخبری کافریست آنک از او آگهست از همه عالم بریست آه که چه بیبهرهاند باخبران زانک…
من خوشم از گفت خسان وز لب و لنج ترشان من بکشم دامن تو دامن من هم تو کشان جان من و…
از دلم صورت آن خوب ختن مینرود چاشنی شکر او ز دهن مینرود بالله ار شور کنم هر نفسی عیب مکن گر…
من دلق گرو کردم عریان خراباتم خوردم همه رخت خود مهمان خراباتم ای مطرب زیبارو دستی بزن و برگو تو آن مناجاتی…
ماییم و دو چشم و جان خیره بنگر تو به عاشقان خیره تو چون مه و ما به گرد رویت سرگشته چو…
صبح است و صبوح است بر این بام برآییم از ثور گریزیم و به برج قمر آییم پیکار نجوییم و ز اغیار…