
دیدم جمعیت تو چونک پریشان نشوم
کوه ز کوهی برود سنگ ز سنگی بشود
پس من اگر آدمیم کمتر از ایشان نشوم
آهن پولاد و حجر در کف تو موم شود
من که همه موم توام چونک بدین سان نشوم
امروز گزافی ده آن باده نابی را برهم زن و درهم زن این چرخِ شَتابی را گیرم قدحِ غیبی از دیده نهان…
سر از بهر هوس باید چو خالی گشت سر چه بود چو جان بهر نظر باشد روان بینظر چه بود نظر در…
باده ده آن یار قدح باره را یار ترش روی شکرپاره را منگر آن سوی بدین سو گشا غمزه غمازه خون خواره…
ای تو ملول از کار من من تشنهتر هر ساعتی آخر چه کم گردد ز تو کز تو برآید حاجتی بر تو…
نهان شدند معانی ز یار بیمعنی کجا روم که نروید به پیش من دیوی ؟ کی دید خربزه زاری لطیف بی سر…
عزم رفتن کردهای چون عمر شیرین یاد دار کردهای اسب جدایی رغم ما زین یاد دار بر زمین و چرخ روید مر…
گر لب او شکند نرخ شکر میرسدش ور رخش طعنه زند بر گل تر میرسدش گر فلک سجده برد بر در او…
مسلمانان مسلمانان مرا ترکی است یغمایی که او صفهای شیران را بدراند به تنهایی کمان را چون بجنباند بلرزد آسمان را دل…