
چیزی مگو که گنج نهانی خریدهام
جان دادهام ولیک جهانی خریدهام
چیزی مگو که گنج نهانی خریدهام
جان دادهام ولیک جهانی خریدهام
رویم چو زرگر است از او این سخن شنو
دادم قراضه زر و کانی خریدهام
از چشم ترک دوست چه تیری که خوردهام
وز طاق ابروش چه کمانی خریدهام
با خلق بسته بسته بگویم من این حدیث
با کس نگویم این ز فلانی خریدهام
هر چند بیزبان شده بودم چو ماهیی
دیدم شکرلبی و زبانی خریدهام
ناگاه چون درخت برستم میان باغ
زان باغ بینشانه نشانی خریدهام
گفتم میان باغ خود آن را میانه نیست
لیک از میان نیست میانی خریدهام
کردم قران به مفخر تبریز شمس دین
بیرون ز هر دو قرن قرانی خریدهام
اخی رایت جمالا سبا القلوب سبا و هل اتیک حدیث جلا العقول جلا الست من یتمنی الخلود فی طرب الا انتبه و…
سفر کردم به هر شهری دویدم چو شهر عشق من شهری ندیدم ندانستم ز اول قدر آن شهر ز نادانی بسی غربت…
امسی و اصبح بالجوی اتعذب قلبی علی نار الهوی یتقلب ان کنت تهجرنی تهذبنی به انت النهی و بلاک لا اتهذب ما…
غدرالعشق فزلت قدمی مزجالفرقة دمعی بدمی و حنیالقلب بما اورثنی ندما فی ندم فی ندم کرة الحجب وجودی و نی اسفا لیت…
چو عشق آمد که جان با من سپاری چرا زوتر نگویی کآری آری جهان سوزید ز آتشهای خوبان جمال عشق و روی…
ما آفت جان عاشقانیم نی خانه نشین و خانه بانیم اندر دل تو اگر خیال است می پنداری که ما ندانیم اسرار…
چو مست روی توام ای حکیم فرزانه به من نگر تو بدان چشمهای مستانه ز چشم مست تو پیچد دلم که دیوانه…
ساقی ز شراب حق پر دار شرابی را درده می ربّانی دلهای کبابی را کم گوی حدیث نان در مجلس مخموران جز…