
چو افتم من ز عشق دل به پای دلربای من
از آن شادی بیاید جان نهان افتد به پای من
چو افتم من ز عشق دل به پای دلربای من
از آن شادی بیاید جان نهان افتد به پای من
وگر روزی در آن خدمت کنم تقصیر ناگاهان
شود جان خصم جان من کند این دل سزای من
سحرگاهی دعا کردم که جانم خاک پای او
شنیدم نعره آمین ز جان اندر دعای من
چگونه راه برد این دل به سوی دلبر پنهان
چگونه بوی برد این جان که هست او جان فزای من
یکی جامی به پیشم داشت و من از ناز گفتم نی
بگفتا نی مگو بستان برای من برای من
چو یک قطره چشیدم من ز ذوق اندرکشیدم من
یکی رطلی که شد بویش در این ره ره نمای من
پیشتر آ روی تو جز نور نیست کیست که از عشق تو مخمور نیست نی غلطم در طلب جان جان پیش میا…
علونا سماء الود من غیر سلم و هل یهتدی نحو السماء النوائب ایعلرا ظلام الکون نور و دادنا و قد جاوز الکونین…
از پگه ای یار زان عقار سمایی ده به کف ما که نور دیده مایی زانک وظیفهست هر سحر ز کف تو…
هین دف بزن هین کف بزن کاقبال خواهی یافتن مردانه باش و غم مخور ای غمگسار مرد و زن قوت بده قوت…
اگر یار مرا از من غم و سودا نبایستی مرا صد در دکان بودی مرا صد عقل و رایستی وگر کشتی رخت…
جام پر کن ساقیا آتش بزن اندر غمان مست کن جان را که تا اندررسد در کاروان از خم آن می که…
دو ماه پهلوی همدیگرند بر در عید مه مصور یار و مه منور عید چو هر دو سر به هم آوردهاند در…
ای صبا بادی که داری در سر از یاری بگو گر نگویی با کسی با عاشقان باری بگو قصه کن در گوش…