
به هر دم هدیه ما را ده هزارست
که ما را نردبان زرین و سیمین
نهد چون قصد ما بر بام یارست
بلادریست در عالم نهانی
که بر ما گنج و بر بیگانه مارست
به پیش ما خزینه سیم مشمر
که ما را زر و سیم بیشمارست
ز پروانه اگر این افترا بود
دو صد چندین ز دست شهریارست
به هر دلی که درآیی چو عشق بنشینی بجوشد از تک دل چشمه چشمه شیرینی کلید حاجت خلقان بدان شدهست دعا که…
مگر مستی نمیدانی که چون زنجیر جنبانی ز مجنونان زندانی جهانی را بشورانی مگر نشنیدهای دستان ز بیخویشان و سرمستان وگر نشنیدهای…
رفتیم بقیه را بقا باد لابد برود هر آنک او زاد پنگان فلک ندید هرگز طشتی که ز بام درنیفتاد چندین مدوید…
بگویم مثالی از این عشق سوزان یکی آتشی در نهانم فروزان اگر میبنالم وگر میننالم به کار است آتش به شبها و…
ای بمرده هر چه جان در پای او هر چه گوهر غرقه در دریای او آتش عشقش خدایی میکند ای خدا هیهای…
کار مرا چو او کند کار دگر چرا کنم چونک چشیدم از لبش یاد شکر چرا کنم از گلزار چون روم جانب…
عاشقانی که باخبر میرند پیش معشوق چون شکر میرند از الست آب زندگی خوردند لاجرم شیوه دگر میرند چونک در عاشقی حشر…
پیش چنین ماهرو گیج شدن واجبست عشرت پروانه را شمع و لگن واجبست هست ز چنگ غمش گوش مرا کشمکش هر دمم…