
چون دل جانا بنشین بنشین
چون جان بیجا بنشین بنشین
چون دل جانا بنشین بنشین
چون جان بیجا بنشین بنشین
بلکا دلکا کم کن یغما
ای خوش سیما بنشین بنشین
عمری گشتی همچون کشتی
اندر دریا بنشین بنشین
افلاطونی جالینوسی
بشکن صفرا بنشین بنشین
چون می چون می تلخی تا کی
همچون حلوا بنشین بنشین
خونم خوردی تا کی گردی
یک دم بازآ بنشین بنشین
تا کی لالا سوزد ما را
بیاو تنها بنشین بنشین
همچون میزان گشتی لرزان
همچون جوزا بنشین بنشین
دفعم جویی فردا گویی
پیش از فردا بنشین بنشین
همچون کوثر صافی خوشتر
بیهر سودا بنشین بنشین
یار نغزم اندر مغزم
همچون صهبا بنشین بنشین
هان ای مه رو برگو برگو
ای جان افزا بنشین بنشین
آه خجسته ساعتی که صنما به من رسی پاک و لطیف همچو جان صبحدمی به تن رسی آن سر زلف سرکشت گفته…
چون ز صورت برتر آمد آفتاب و اخترم از معانی در معانی تا روم من خوشترم در معانی گم شدستم همچنین شیرینتر…
بیا تا قدرِ یکدیگر بدانیم که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم چو مؤمن آینهیْ مؤمن یقین شد چرا با آینه ما روگرانیم؟…
ای که ز یک تابش تو کوه احد پاره شود چه عجب ار مشت گلی عاشق و بیچاره شود چونک به لطفش…
ساقی برخیز کان مه آمد بشتاب که سخت بیگه آمد ترکانه بتاز وقت تنگست کان ترک ختا به خرگه آمد در وهم…
مها یک دم رعیت شو مرا شه دان و سالاری اگر مه را جفا گویم بجنبان سر بگو آری مرا بر تخت…
آمد بهارِ جانها ای شاخِ تَر به رقص آ چون یوسف اندر آمد، مصر و شکر به رقص آ ای شاهِ عشقپرور،…
برای تو فدا کردیم جانها کشیده بهر تو زخم زبانها شنیده طعنههای همچو آتش رسیده تیر کاری زان کمانها اگر دل را…