
عتاب و ناز دلدارم چه خوش بود
به یادم نیست هیچ آن ماجراها
ولیکن زین خبر دارم چه خوش بود
در آن بزم و در آن جمع و در آن عیش
میان باغ و گلزارم چه خوش بود
اگر چه مست جام عشق بودم
رخ معشوق هشیارم چه خوش بود
ز آفتاب سعادت مرا شراباتست که ذرههای تنم حلقه خراباتست صلای چهره خورشید ما که فردوسست صلای سایه زلفین او که جناتست…
ز قیل و قال تو گر خلق بو نبردندی ز حسرت و ز فراقت همه بمردندی ز جان خویش اگر بوی تو…
رو رو که از این جهان گذشتی وز محنت و امتحان گذشتی ای نقش شدی به سوی نقاش وی جان سوی جان…
هله پاسبان منزل تو چگونه پاسبانی که ببرد رخت ما را همه دزد شب نهانی بزن آب سرد بر رو بجه و…
چون در عدم آییم و سر از یار برآریم از سنگ سیه نعره اقرار برآریم بر کارگه دوست چو بر کار نشینیم…
زشت کسی کو نشد مسخره یار خوب دست نگر پا نگر دست بزن پا بکوب مسخره باد گشت هر چه درختست و…
بر گرد گل می گشت دی نقش خیال یار من گفتم درآ پرنور کن از شمع رخ اسرار من ای از بهار…
دلی کز تو سوزد چه باشد دوایش چو تشنه تو باشد که باشد سقایش چو بیمار گردد به بازار گردد دکان تو…