
هله بحری شو و در رو مکن از دور نظاره
که بود در تک دریا کف دریا به کناره
هله بحری شو و در رو مکن از دور نظاره
که بود در تک دریا کف دریا به کناره
چو رخ شاه بدیدی برو از خانه چو بیذق
رخ خورشید چو دیدی هله گم شو چو ستاره
چو بدان بنده نوازی شدهای پاک و نمازی
همگان را تو صلا گو چو مؤذن ز مناره
تو در این ماه نظر کن که دلت روشن از او شد
تو در این شاه نگه کن که رسیدهست سواره
نه بترسم نه بلرزم چو کشد خنجر عزت
به خدا خنجر او را بدهم رشوت و پاره
کی بود آب که دارد به لطافت صفت او
که دو صد چشمه برآرد ز دل مرمر و خاره
تو همه روز برقصی پی تتماج و حریره
تو چه دانی هوس دل پی این بیت و حراره
چو بدیدم بر سیمش ز زر و سیم نفورم
که نفور است نسیمش ز کف سیم شماره
تو از آن بار نداری که سبکسار چو بیدی
تو از آن کار نداری که شدستی همه کاره
همه حجاج برفته حرم و کعبه بدیده
تو شتر هم نخریده که شکستهست مهاره
بنگر سوی حریفان که همه مست و خرابند
تو خمش باش و چنان شو هله ای عربده باره
همیبینیم ساقی را که گرد جام میگردد ز زر پخته بویی بر که سیم اندام میگردد دگر دل دل نمیباشد دگر جان…
مهتاب برآمد کلک از گور برآمد وز ریگ سیه چرده سقنقور برآمد آنک از قلمش موسی و عیسیست مصور از نفخه او…
سیمرغ و کیمیا و مقام قلندری وصف قلندرست و قلندر از او بری گویی قلندرم من و این دل پذیر نیست زیرا…
ایا خورشید بر گردون سواره به حیله کرده خود را چون ستاره گهی باشی چو دل اندر میانه گهی آیی نشینی بر…
سلیمانا بیار انگشتری را مطیع و بنده کن دیو و پری را برآر آواز رُدّوها عَلَیَّ منوّر کن سرای شش دری را…
عقل دریابد تو را یا عشق یا جانِ صفا ؟ لوح محفوظت شناسد یا ملایک بر سما ؟ جبرئیلت خواب بیند یا…
غره مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند زانک بلندت کند تا بتواند فکند قطره آب منی کز حیوان میزهد لایق…
ای یوسف خوش نام ما خوش میروی بر بام ما انا فتحنا الصلا بازآ ز بام از در درآ ای بحر پرمرجان…