
هر که را گشت سر از غایت برگردیدن
ساکنان را همه سرگشته تواند دیدن
هر که را گشت سر از غایت برگردیدن
ساکنان را همه سرگشته تواند دیدن
هر کی از ضعف خود اندر رخ مردان نگرد
بر دو چشم کژ او فرض بود خندیدن
هر کی صفرا شودش غالب از شیرینی
تلخ گردد دهنش گاه شکر خاییدن
عقل میدانی او خود خر لنگ افتاده است
در براق احدی دید کسی لنگیدن
ای کسی کز حدثان در حدثی افتادی
چون چنینی تو روا نیست تو را جنبیدن
باید اول ز حدث سوی قدم پیوستن
وانگهان بر قدمش نیمچهای ببریدن
خانه شاه بزن نقب اگر نقب زنی
گوهری دزد از آن خانه گه دزدیدن
من علامات گهر گفتم لیکن چه کنم
کورموشی چو ندارد نظر بگزیدن
شمس تبریز سخنهای تو می بخشد چشم
لیک کو گوش که داند سخنت بشنیدن
بیا ای آنک سلطان جمالی کمالات کمالان را کمالی خیالی را امین خلق کردی چنانک وهمشان شد که خیالی خیالت شحنه شهر…
ای دوش ز دست ما رهیده امشب نرهی به جان و دیده در پنجه ماست دامن تو ای دست در آستین کشیده…
بیایید بیایید که گلزار دمیدهست بیایید بیایید که دلدار رسیدهست بیارید به یک بار همه جان و جهان را به خورشید سپارید…
سؤالی دارم ای خواجه خدایی که امروز این چنین شیرین چرایی کی باشد مه که گویم ماه رویی کی باشد جان که…
کار مرا چو او کند کار دگر چرا کنم چونک چشیدم از لبش یاد شکر چرا کنم از گلزار چون روم جانب…
جان من و جان تو بود یکی ز اتحاد این دو که هر دو یکیست جز که همان یک مباد فرد چرا…
شراب شیره انگور خواهم حریف سرخوش مخمور خواهم مرا بویی رسید از بوی حلاج ز ساقی باده منصور خواهم ز مطرب نالهٔ سرنای…
الا ای نقش روحانی چرا از ما گریزانی تو خود از خانه آخر ز حال بنده می دانی به حق اشک گرم…