
من نیت آن کردم تا باشم سودایی
نیت ز کجا گنجد اندر دل شیدایی
من نیت آن کردم تا باشم سودایی
نیت ز کجا گنجد اندر دل شیدایی
مجنونی من گشته سرمایه صد عاقل
وین تلخی من گشته دریای شکرخایی
زیر شجر طوبی دیدم صنمی خوبی
بس فتنه و آشوبی افکنده ز زیبایی
از من دو جهان شیدا وز من همه سر پیدا
فارغ ز شب و فردا چون باشم فردایی
میگفت کرایم من وقتی که برآیم من
جان کی فزایم من گفتم دلم افزایی
دریای معانی بین بیقیمت و بیکابین
تبریز ز شمس الدین بیصورت دریایی
نور دل ما روی خوش تو بال و پر ما خوی خوش تو عید و عرفه خندیدن تو مشک و گل ما…
یک قوصره پر دارم ز سخن جان میشنود تو گوش مکن دربند خودی زین سیر شدی گیری سر خود ای بیسر و…
بر گرد گل می گشت دی نقش خیال یار من گفتم درآ پرنور کن از شمع رخ اسرار من ای از بهار…
ای بی تو حیاتها فسرده وی بیتو سماع مرده مرده ما بر در عشق حلقه کوبان تو قفل زده کلید برده هر…
ز زخم دف کفم بدرید ای جان چه بستی کیسه را دستی بجنبان گشادی کن بجنب آخر نه سنگی نه سنگی هم…
ای نوبهار خندان از لامکان رسیدی چیزی بیار مانی از یار ما چه دیدی خندان و تازه رویی سرسبز و مشک بویی…
الام طماعیة العاذل ولا رأی فیالحب للعاقل برادر، مرا در چنین بیدلی ملامت رها کن، اگر عاقلی یراد منالطبع نسیانکم و یا…
آن مطرب ما خوشست و چنگش دیوانه شود دل از ترنگش چون چنگ زند یکی تو بنگر کز لطف چگونه گشت رنگش…