
به من بنگر که داد فتنه دادم
ز من مگریز زیرا درفتادی
بگو الحمدلله درفتادم
عجب چیزی است عشق و من عجبتر
تو گویی عشق را خود من نهادم
بیا گر من منم خونم بریزید
که تا خود من نمردم من نزادم
نگویم سر تو کان غمز باشد
ولی ناگفته بندی برگشادم
ای ز تو مه پای کوبان وز تو زهره دف زنان می زنند ای جان مردان عشق ما بر دف زنان نقل…
سیبکی نیم سرخ و نیمی زرد زعفران لاله را حکایت کرد چون جدا گشت عاشق از معشوق نیمهای خنده بود و نیمی…
ای کز تو همه جفا وفا شد آن عهد و وفای تو کجا شد با روی تو سور شد عزاها بی روی…
مرا چون تا قیامت یار اینست خراب و مست باشم کار اینست ز کار و کسب ماندم کسبم اینست رخا زر زن…
عاشقی بر من پریشانت کنم نیکو شنو کم عمارت کن که ویرانت کنم نیکو شنو گر دو صد خانه کنی زنبوروار و…
چو آن کان کرم ما را شکارست به هر دم هدیه ما را ده هزارست که ما را نردبان زرین و سیمین…
چگونه برنپرد جان چو از جناب جلال خطاب لطف چو شکر به جان رسد که تعال در آب چون نجهد زود ماهی…
ای گزیده یار چونت یافتم ای دل و دلدار چونت یافتم می گریزی هر زمان از کار ما در میان کار چونت…