
مقام ناز نداری برو تو ناز مکن
چو میوه پخته نگشت از درخت بازمکن
مقام ناز نداری برو تو ناز مکن
چو میوه پخته نگشت از درخت بازمکن
به پیش قبله حق همچو بت میا منشین
نماز خود را از خویش بینماز مکن
گهی که پخته شدی از درخت فارغ باش
ز گرم و سرد میندیش و احتراز مکن
چو هیچ خصم نماند برو به بزم نشین
سلاح رزم بینداز و ترک تاز مکن
چو صاف صاف برآمد ز کوره نقده تو
مده به کوره هر کوردل گداز مکن
جمال خود ز اسیران عشق هیچ مپوش
چو باغ لطف خدایی تو در فراز مکن
از اول امروز چو آشفته و مستیم آشفته بگوییم که آشفته شدستیم آن ساقی بدمست که امروز درآمد صد عذر بگفتیم و…
ساقی برخیز کان مه آمد بشتاب که سخت بیگه آمد ترکانه بتاز وقت تنگست کان ترک ختا به خرگه آمد در وهم…
مرا در دل همیآید که من دل را کنم قربان نباید بددلی کردن بباید کردن این فرمان دل من مینیارامد که من…
تو را در دلبری دستی تمامست مرا در بیدلی درد و سقامست بجز با روی خوبت عشقبازی حرامست و حرامست و حرامست…
کی باشد اختری در اقطار در برج چنین مهی گرفتار آواره شده ز کفر و ایمان اقرار به پیش او چو انکار…
ای خداوند یکی یار جفاکارش ده دلبری عشوه ده سرکش خون خوارش ده تا بداند که شب ما به چه سان میگذرد…
هر خوشی که فوت شد از تو مباش اندوهگین کو به نقشی دیگر آید سوی تو می دان یقین نی خوشی مر…
شد جادوی حرام و حق از جادوی بری بر تو حرام نیست که محبوب ساحری میبند و میگشا که همین است جادوی…