
مقام خلوت و یار و سماع و تو خفته
که شرم بادت از آن زلفهای آشفته
مقام خلوت و یار و سماع و تو خفته
که شرم بادت از آن زلفهای آشفته
از این سپس منم و شب روی و حلقه یار
شب دراز و تب و رازهای ناگفته
برون پرده درند آن بتان و سوزانند
که لطفهای بتان در شب است بنهفته
به خواب کن همه را طاق شو از این جفتان
به سوی طاق و رواقش مرو به شب جفته
بدانک خلوت شب بر مثال دریایی است
به قعر بحر بود درهای ناسفته
رخ چو کعبه نما شاه شمس تبریزی
که باشدت عوض حجهای پذرفته
نرد کف تو بردست مرا شیر غم تو خوردست مرا گشتم چو خلیل اندر غم تو آتشکدهها سردست مرا در خاک فنا…
اگر آن میی که خوردی به سحر نبود گیرا بستان ز من شرابی که قیامت است حقا چه تفرج و تماشا که…
سحر است خیز ساقی بکن آنچ خوی داری سر خنب برگشای و برسان شراب ناری چه شود اگر ز عیسی دو سه…
سر برون کن از دریچه جان ببین عشاق را از صبوحیهای شاه آگاه کن فساق را از عنایتهای آن شاه حیات انگیز…
به من نگر به دو رخسار زعفرانی من به گونه گونه علامات آن جهانی من به جان پیر قدیمی که در نهاد…
بیار آن که قرین را سوی قرین کشدا فرشته را ز فلک جانب زمین کشدا به هر شبی چو محمد به جانب…
چیزی مگو که گنج نهانی خریدهام جان دادهام ولیک جهانی خریدهام رویم چو زرگر است از او این سخن شنو دادم قراضه…
ای مرغ گیر دام نهانی نهادهای بر روی دام شعر دخانی نهادهای چندین هزار مرغ بدین فن بکشتهای پرهای کشته بهر نشانی…