
مطرب جانهای دل برده
تا به شب تا به شب همین پرده
مطرب جانهای دل برده
تا به شب تا به شب همین پرده
جانهایی که مست و مخمورند
بر سر باده بادهای خورده
در خرابات مفردان رفته
خرقه آب و گل گرو کرده
چون خیال تو درآید به دلم رقص کنان چه خیالات دگر مست درآید به میان گرد بر گرد خیالش همه در رقص…
میرسد یوسف مصری همه اقرار دهید میخرامد چو دو صد تنگ شکر بار دهید جان بدان عشق سپارید و همه روح شوید…
آن را که در آخرش خری هست او را به طواف رهبری هست بازار جهان به کسب برپاست زین در همه خارش…
صبح چو آفتاب زد رایت روشناییی لعل و عقیق میکند در دل کان گداییی گر ز فلک نهان بود در ظلمات کان…
مه دی رفت و بهمن هم بیا که نوبهار آمد زمین سرسبز و خرم شد زمان لاله زار آمد درختان بین که…
در این سرما و باران یار خوشتر نگار اندر کنار و عشق در سر نگار اندر کنار و چون نگاری لطیف و…
بی گاه شد بیگاه شد خورشید اندر چاه شد خورشید جان عاشقان در خلوت الله شد روزیست اندر شب نهان ترکی میان…
ای که ازین تنگ قفس میپری رخت به بالای فلک میبری زندگی تازه ببین بعد ازین چند ازین زندگی سرسری؟! در هوس…