
مشنو حیلت خواجه هله ای دزد شبانه
بشلولم بشلولم مجه از روزن خانه
مشنو حیلت خواجه هله ای دزد شبانه
بشلولم بشلولم مجه از روزن خانه
بمشو غره پرستش بمده ریش به دستش
وگرت شاه کند او که توی یار یگانه
سوی صحرای عدم رو به سوی باغ ارم رو
می بیدرد نیابی تو در این دور زمانه
به شه بنده نوازی تو بپر باز چو بازی
به خدا لقمه بازان نخورد هیچ سمانه
بخورم گر نخورم من بنهد در دهن من
بروم گر نروم من کندم گوش کشانه
همه میرند ولیکن همه میرند به پیشت
همه تیر ای مه مه رو نپرد سوی نشانه
ز چه افروخت خیالش رخ خورشیدصفت را
ز کی آموخت خدایا عجب این فعل و بهانه
چو تو را حسن فزون شد خردم صید جنون شد
چو مرا درد فزون شد بده آن درد مغانه
چو تو جمعیت جمعی تو در این جمع چو شمعی
چو در این حلقه نگینی مجه ای جان زمانه
تو اگر نوش حدیثی ز حدیثان خوش او
تو مگو تا که بگوید لب آن قندفسانه
آنک بیباده کند جان مرا مست کجاست و آنک بیرون کند از جان و دلم دست کجاست و آنک سوگند خورم جز…
رفتم به کوی خواجه و گفتم که خواجه کو گفتند خواجه عاشق و مست است و کو به کو گفتم فریضه دارم…
مستم از بادههای پنهانی وز دف و چنگ و نای پنهانی مر چنین دلربای پنهان را واجب آمد وفای پنهانی میزند سالها…
باز درآمد طبیب از در ایوب خویش یوسف کنعان رسید جانب یعقوب خویش بهر سفر سوی یار خانه برانداخت دل دید که…
راز را اندر میان نه وامگیر بنده را هر لحظه از بالا مگیر تو نکو دانی که هر چیز از کجاست گر…
املا قدح البقا ندیمی! من خمرة دنک القدیم صحیح المی و داو سقمی من غمزة لحظک السقیم للعشق ظعنت یا مقیما والظاعن…
بیا بیا که توی شیر شیر شیر مصاف ز مرغزار برون آ و صفها بشکاف به مدحت آنچ بگویند نیست هیچ دروغ…
تا چند زنی بر من ز انکار تو خار آخر من با تو نمیگویم ای مرده پار آخر ماننده ابری تو هم…