
مست شدی عاقبت آمدی اندر میان
مست ز خود میشوی کیست دگر در جهان
مست شدی عاقبت آمدی اندر میان
مست ز خود میشوی کیست دگر در جهان
عاقبت امر رَست مرغ فلک از قفس
عاقبت امر جَست تیر مراد از کمان
چند زنیم ای کریم طبل تو زیر گلیم
چند کنیم ای ندیم مستی خود را نهان
بازرسید از الست کار برون شد ز دست
فاش بود فاش مست خاصه ز بوی دهان
دارد طامات ما بوی خرابات ما
هست شرابات ما از کف شاهنشهان
جمله اجزای خاک روح شد و جان پاک
عالم خاکش مخوان مایه اکسیر خوان
تو کمری ما میان یا تو میان ما کمر
گر کمری گر میان بیتو مبا گر میان
گاه به دزدی درآ کیسه دل را ببُر
گاه مرا دزد گیر گو که منم پاسبان
گه بربا همچون گرگ بره درویش را
گه سگ بر من گمار هایکنان چون شبان
چون تو ندیدهست کس کس توی ای جان و بس
نادرهای در جهان اسب وفا درجهان
گرچه جهان است عشق جان و جهان است عشق
گرچه نهان است یار هست سَرِ سَر نهان
چشم تو با چشمِ من گفت چه مطمع کسی
هم بخوری قند ما هم ببری ارمغان
هر تن و هر جان که هست خاک تو بودهست مست
غافلشان کردهای زان هوس بینشان
باز چو ناگه کنی سلسلهجنبانیی
شور برآرد به کبر از جهت امتحان
کافر و مؤمن مگو فاسق و محسن مجو
جمله خراب تواند بر همه افسون بخوان
کیست که مست تو نیست عشوهپرست تو نیست
مهره دست تو نیست دست کرم برفشان
سختتر از کوه چیست چونک به تو بنگریست
زنده شد از عشق زیست شهره شد اندر زمان
با رخ چون مشعله بر در ما کیست آن هر طرفی موج خون نیم شبان چیست آن در کفنِ خویشتن رقصکنان مردگان…
برفتیم ای عقیق لامکانی ز شهر تو تو باید که بمانی سفر کردیم چون استارگان ما ز تو هم سوی تو که…
صفت خدای داری چو به سینهای درآیی لمعان طور سینا تو ز سینه وانمایی صفت چراغ داری چو به خانه شب درآیی…
بگفتم عذر با دلبر که بیگه بود و ترسیدم جوابم داد کای زیرک بگاهت نیز هم دیدم بگفتم ای پسندیده چو دیدی…
حکم البین بموتی و عمد رضی الصد بحینی و قصد فتح الدهر عیون حسد فر آنی بفناکم و حسد یهرق العشق دماء…
رخها بنگر تو زعفرانی کز درد همیدهد نشانی شهری بنگر ز درد رنجور چون باغ به موسم خزانی این درد ز غصه…
خنک آن دم که به رحمت سر عشاق بخاری خنک آن دم که برآید ز خزان باد بهاری خنک آن دم که…
مطربا این پرده زن کان یار ما مست آمدست وان حیات باصفای باوفا مست آمدست گر لباس قهر پوشد چون شرر بشناسمش…