
قد رجعنا قد رجعنا جائیا من طورکم
انظرونا انظرونا نقتبس من نورکم
قد رجعنا قد رجعنا جائیا من طورکم
انظرونا انظرونا نقتبس من نورکم
کل من یرجو وجودا یغتنم من جودکم
کل من ارداه عسر نال من میسورکم
لیس یشقی بالرزایا من یکن محفوظکم
لا یبالی بالبرایا خاضعی منصورکم
حارت ابصار البرایا فی بدیهیاتکم
من یلاقی من یسوق الخیل فی مستورکم
لیس یهدی قلبنا الا نسیم منکم
لیس یجلی طرفنا الا بقربی دورکم
باز درآمد طبیب از در ایوب خویش یوسف کنعان رسید جانب یعقوب خویش بهر سفر سوی یار خانه برانداخت دل دید که…
بی گاه شد بیگاه شد خورشید اندر چاه شد خورشید جان عاشقان در خلوت الله شد روزیست اندر شب نهان ترکی میان…
ببست خواب مرا جاودانه دلداری به زیر سنگ نهان کرد و در بن غاری به خواب هم نتوان دید خواب چشم مرا…
ای آنک تو را ما ز همه کون گزیده بگذاشته ما را تو و در خود نگریده تو شرم نداری که تو…
چون نالد این مسکین که تا رحم آید آن دلدار را؟ خون بارد این چشمان که تا بینم من آن گلزار را…
سه روز شد که نگارین من دگرگونست شکر ترش نبود آن شکر ترش چونست به چشمهای که در او آب زندگانی بود…
مبارک باد بر ما این عروسی خجسته باد ما را این عروسی چو شیر و چون شکر بادا همیشه چو صهبا و…
چو نماز شام هر کس بنهد چراغ و خوانی منم و خیال یاری غم و نوحه و فغانی چو وضو ز اشک…