
عشق بین با عاشقان آمیخته
روح بین با خاکدان آمیخته
عشق بین با عاشقان آمیخته
روح بین با خاکدان آمیخته
چند بینی این و آن و نیک و بد
بنگر آخر این و آن آمیخته
چند گویی بینشان و بانشان
بینشان بین با نشان آمیخته
چند گویی این جهان و آن جهان
آن جهان بین وین جهان آمیخته
دل چو شاه آمد زبان چون ترجمان
شاه بین با ترجمان آمیخته
اندرآمیزید زیرا بهر ماست
این زمین با آسمان آمیخته
آب و آتش بین و خاک و باد را
دشمنان چون دوستان آمیخته
گرگ و میش و شیر و آهو چار ضد
از نهیب قهرمان آمیخته
آن چنان شاهی نگر کز لطف او
خار و گل در گلستان آمیخته
آن چنان ابری نگر کز فیض او
آب چندین ناودان آمیخته
اتحاد اندر اثر بین و بدان
نوبهار و مهرگان آمیخته
گرچه کژبازند و ضدانند لیک
همچو تیرند و کمان آمیخته
قند خا خاموش باش و حیف دان
قند و پند اندر دهان آمیخته
شمس تبریزی همیروید ز دل
کس نباشد آن چنان آمیخته
ای ز هندستان زلفت رهزنان برخاسته نعره از مردان مرد و از زنان برخاسته آتش رخسار تو در بیشه جانها زده دود…
شب گشت ولیک پیش اغیار روزست شب من از رخ یار گر عالم جمله خار گیرد ماییم ز دوست غرق گلزار گر…
من اگر نالم اگر عذر آرم پنبه در گوش کند دلدارم هر جفایی که کند می رسدش هر جفایی که کند بردارم…
ای یار شگرف در همه کار عیاره و عاشق تو عیار تو روز قیامتی که از تو زیر و زبرست شهر و…
دل آتش پرست من که در آتش چو گوگردی به ساقی گو که زود آخر هم از اول قدح دردی بیا ای…
زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منم گوش بنه عربده را دست منه بر دهنم چونک من از…
ای خواجه تو عاقلانه میباش چون بیخبری ز شور اوباش آن چهره که رشک فخر فقرست با ناخن زشت خویش مخراش آن…
هر که را ذوق دین پدید آید شهد دنیاش کی لذیذ آید آن چنان عقل را چه خواهی کرد که نگوسار یک…