
از دو سه ماده ابله طرار
شکلک زاهدان ولی ز درون
لیس فی الدار سیدی دیار
به دو پول سیاه بتوان یافت
زین چنین خربطان دو سه خروار
به جان عشق که از بهر عشق دانه و دام که عزم صد سفرستم ز روم تا سوی شام نمیخورم به حلال…
ای از کرم تو کار ما راست هر جای که خرمیست ما راست عاشق به جهان چه غصه دارد؟ تا جام شراب…
ببین ذرات روحانی که شد تابان از این صحرا ببین این بحر و کشتیها که بر هم میزنند این جا ببین عذرا…
چه دیدم خواب شب کامروز مستم چو مجنونان ز بند عقل جستم به بیداری مگر من خواب بینم که خوابم نیست تا…
روبهکی دنبه برد شیر مگر خفته بود جان نبرد خود ز شیر روبه کور و کبود قاصد ره داد شیر ور نه…
گرچه نه به دریاییم دانه گهریم آخر ورچه نه به میدانیم در کر و فریم آخر گر باده دهی ور نی زان…
خداوندا مده آن یار را غم مبادا قامت آن سرو را خم تو می دانی که جان باغ ما اوست مبادا سرو…
گل خندان که نخندد چه کند علم از مشک نبندد چه کند نار خندان که دهان بگشادست چونک در پوست نگنجد چه…