
شد ز غمت خانهٔ سودا دلم
در طلبت رفت به هر جا دلم
شد ز غمت خانهٔ سودا دلم
در طلبت رفت به هر جا دلم
در طلب زهرهْ رُخِ ماه رو
مینگرد جانب بالا دلم
فرش غمش گشتم و آخر ز بخت
رفت بر این سقف مصفا دلم
آه که امروز دلم را چه شد؟
دوش چه گفته است کسی با دلم؟
از طلب گوهر گویای عشق
موج زند موج چو دریا دلم
روز شد و چادر شب میدَرَد
در پی آن عیش و تماشا دلم
از دل تو در دل من نکتههاست
اه چه ره است از دل تو تا دلم
گر نکنی بر دل من رحمتی
وای دلم وای دلم وا دلم
ای تبریز از هوس شمس دین
چند رود سوی ثریا دلم
مرا چون کم فرستی غم حزین و تنگ دل باشم چو غم بر من فروریزی ز لطف غم خجل باشم غمان تو…
چو آب آهسته زیر که درآیم به ناگه خرمن که درربایم چکم از ناودان من قطره قطره چو طوفان من خراب صد…
همه خفتند و من دلشده را خواب نبرد همه شب دیده من بر فلک استاره شمرد خوابم از دیده چنان رفت که…
شاه گشادست رو، دیده شه بین که راست ؟ باده گلگونِ شه، بر گل و نسرین که راست ؟ شاه در این…
به جان پاک تو ای معدن سخا و وفا که صبر نیست مرا بیتو ای عزیز بیا چه جای صبر که گر…
ای خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنیم دیده از روی نگارینش نگارستان کنیم گر ز داغ هجر او دردی است…
اندرآ با ما نشان ده راستک ماجرا را در میان نه راستک چون کمانی با من آخر پیش آ همچو تیری کید…
به سوی ما نگر چشمی برانداز وگر فرصت بود بوسی درانداز چو کردی نیت نیکو مگردان از آن گلشن گلی بر چاکر…