غزل شمارهٔ ۶۷۶ – سگ ار چه بی‌فغان و شر نباشد

دیدم رخ خوب گلشنی را آن چشم و چراغ روشنی را آن قبله و سجده گاه جان را آن عشرت و جای…

سکه رخسار ما جز زر مبادا بی‌شما در تک دریای دل گوهر مبادا بی‌شما شاخه‌های باغ شادی کان قوی تازه‌ست و تر…

مرا خواندی ز در تو خستی از بام زهی بازی زهی بازی زهی دام از آن بازی که من می دانم و…

اگر تو یار نداری چرا طلب نکنی وگر به یار رسیدی چرا طرب نکنی وگر رفیق نسازد چرا تو او نشوی وگر…

توی که بدرقه باشی گهی گهی رهزن توی که خرمن مایی و آفت خرمن هزار جامه بدوزی ز عشق و پاره کنی…

ماهِ درست را ببین کاو بشکست خواب ما تافت ز چرخ هفتمین در وطن خراب ما خواب ببر ز چشم ما چون…

بنده و مرید عشقیم برگیر موی ما را تا گل سجود آرد سیمای روی ما را رشک بهشت گردان امروز کوی ما…

صد هزاران همچو ما غرقه در این دریای دل تا چه باشد عاقبتشان وای دل ای وای دل گر امان خواهی امانی…